عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

روز زن+ مهمونی+افتادن نگین بانو

سلام دوست جونی ها

هوراا بازم نگین بانو اومد با کلی تعریف

هولم نکنید تا یادم نرفته

اول اینکه مامانم اینا  شنبه شب رسیدن خونمون و من کادوشو فردا صبحش دادم

راستش یکشنبه شب شام خونه یکی از دوستای همسری از قبل دعوت بودیم و نمی شد بهمش زد چون برنامه مامانم اینا هم یه دفعه شده بود اومدنشون خلاصه مامانم اینا شب رفتن خونه خالم و من و همسری به همراه یکی دیگه از دوستاش با خانومش رفتیم خونه دوستشون

وای اولا که کلی سورپرایز شدیم 

سه تا آقایون از قبل برنامه ریزی کرده بودن و به مناسبت روز زن برامون کیک و 3 تا شمع و سه تا شاخه گل رز خریدن و کلی خوشحالمون کرده بودن هنوزم گله مونده عکسشو پایین می ذارم 

خلاصه شام خوردیم (شامشون خوراک میگو بود خیلی خوشمزه بود و خیلی تند )من معمولا غذاهای تند نمی خورم و اگه جایی غذا تند باشه معمولا پشت سرش سریع آب یا ماست می خورم خلاصه همسری تا قاشق اولشو خورد سریع برام نوشابه ریخت من فهمیدم که غذا تنده یعنی خیلی خیلی تند بود طوری که پشت سرش نوشابه می خوردم آخرش به تلخی میزد و بنده نفهمیدم اصلا چطور غذا خوردم 

ولی می دونم خیلی خوشمزه بود و غذای جدید بود که من تا حالا نخورده بودم 

بعد شام هم دستورشو ازش پرسیدم که بعد درست کنم البته 100  در 100 فلفلشو حذف می کنم خلاصه اینکه خیلی زحمت کشیده بود مخصوصا اینکه خانومه باردار بود

خلاصه کلی چرت و پرت گفتیم و خندیدم و کلا شب خوبی بود بعد این آقایون هی می گفتن حالا برید بگید این مردا بدن ما این همه به شما عزت می ذاریم اون وقت شما روز مرد با یک شورت و جوراب سر و تهشو هم میارید حالا بنده یه نقشه بسیار شوم و شیطانی برای روز مرد دارم باید نغمه و ریحانه(خانوم های دوستای همسری) درمیون بذارم و عملیش کنیم اینجا هم عنوانش نمی کنم چون ممکنه لو بریم بعدا میام میگم چکار کردیم

اصرار نکن الان نمی گم بهت

دیگه روزهای دیگه هم با مامانم اینا می رفتیم بیرون و می گشتیم 

یه روز هم خدا خیلی بهم رحم کرد پنج شنبه بود که داشتم با نگار حرف میزدم و همزمان هم داشتم اماده می شدم برم حمام، در حمام باز کردم که یه دفعه لیز خوردم و از پشت خوردم زمین و سرم خورد کف حموم اون لحظه فقط صدای جیغ نگار شنیدم و چشمام سیاهی  رفت که مامانم اومده بود بلندم می کرد  و بنده خدا کلی هول شده بود آخه قبلش مامان رفته بود حمام و کف حموم خیس و لیز بود خلاصه اینکه اگه سرم به دستشویی یا توالت فرنگی می خورد معلوم نبود الان اینجا باشم یا نه بعدشم همش سرم گیج می رفت و سرم کلی درد می کرد مامانم اینا هی می گفتن بیا بریم دکتر منم نمی رفتم شبش هم خونه یکی از عمه هام بودیم و من همش دراز کشیده بودم فرداش هم که پاشدم تمام گردن و کمر و پلوهام درد می کرد خلاصه اینکه خوشی های این چند وقت حسابی از دماغم بیرون رفت

خوب حالا بریم سراغ عکس فقط ببخشید عکس ها رو الان یعنی ساعت 12 نصفه شب انداختم و مسلما نور خوبی ندارن میدونستم فردا وقت نمی کنم عکس بگیرم

کادو روز زن (آخه من کلی عاشق روتختی هستم انقدر دوست دارم مثل ثمر و عدنان کلی رو تختی داشته باشم که هر روز یکیشو می انداختم) 


رو تختی


عکس تابلویی که قولشو داده بودم


تابلو


و عکس گلی که همسری اونشب بهم داد


گل