عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

آخرین پست 90 + سفره هفت سین

 سلام دوست جونی های گل و نازم


خسته خرید کردن و خونه تکونی و آرایشگاه رفتن نباشید


منم امروز رفتم آرایشگاه و ابروهای پاچه بزیمو را مرتب کردم بعدشم رفتم یه سری خورده ریز خریدم 

بعد هم همین طوری رفتم تو یه فروشگاه مانتو گفتم ببینم اگه چیزی با قیمت مناسب پیدا کردم می خرم اگه نه که هیچیهمون قبلیهامو می پوشم

یه مانتو نظرمو جلب کرد رفتم پوشیدمش خوشم اومد قیمتش هم 57000 تومان بود البته می دونم زیاد هم مناسب نیست ولی خوب به نسبت قیمت های نجومی که دیده بودم بسیار عالی بود پس خریدمش (دیدی نونو خانوم منم همچین صرفه جو نیستم)


دیروزم با مامان همسری رفتیم بیرون .مامان همسری یه انگشتر داشت که مال زمانی بود که تازه عروسی کرده بود و نمی دونم چطوری بود که شناسنامه داشت و نگین هاشم الماس بود خلاصه گفت بریم قیمت بگیریم ببینیم چنده

هر جا رفتیم گفتند نمی تونند تشخیص بدن چنده و یه نفر بهمون معرفی کردند

اول مامان همسری رفت تو منم داشتم طلاهای پشت ویترین نگاه می کردم بعد رفتم تو و نشستم رو صندلی دیدم یه آقایی که تقریبا مسن هم هست داره با ذره بین انگشتر نگاه می کنه بعدم شناسنامشو خوند بعدشم یه عددهایی زد رو ماشین حساب و گفت

آقاهه:خوب خانم چون د*ل*ا*ر الان 1000 تومانه این انگشتر من ازتون 2 میلیون برمیدارم

من که رو صندلی نشسته بودم و آقاهه فکر نمی کرد من همراه همین خانومه باشم گفتم: ببخشید کجا دل*ار 1000 تومان می فروشن؟؟؟؟من می خوام بخرم

آقاهه: یه نگاهی کرد و به مامان همسری گفت: این خانوم با شماست

مامان همسری: بله

آقاهه:بالاخره من اینو ازتون 2 میلیون برمیدارم بیشتر از اینم نمی ارزه 

منم به مامان همسری اشاره دادم که نه

داشتیم میرفتیم بیرون دوباره آقاهه گفت: اگه یه وقت خواستید بفروشید بیاریدش پیش خودم 

منم در حالی که داشتم از در میرفتم بیرون گفت: باشه هر موقع دل*ار شد 1000 تومان میاریم میدیم به شما

اومدم بیرون انقدر عصبانی بودم هم از این که انقدر مارو احمق فرض کرده بود هم اینکه انقدر هم که مال و ثروت دارن باز حرص میزدند

به مامان همسری هم گفتم: نمی خواد بفروشیش نگهش دار اینا می خوان ازت بز خری کنند


دیگه بعدشم رفتیم من برای همسری یه پیراهن چهارخونه آستین کوتاه به عنوان عیدی گرفتم 

بعدم برگشتیم خونه مامان همسری اصرار کرد که برم خونشون چون شب همسری هم نمی اومد خونه که قبول نکردم نمی دونم چرا خونه خودمون خیلی راحتترم حتی خالم هم خیلی اصرار کرد که شب برم پیششون بازم قبول نکردم 

دیگه اومدم سفره هفت سینمو چیدم و کادوی همسری کادو کردم و قایمش کردم بعدم نشستم پای نت


خوب راستی اینم عکس سفره هفت سینم واسه دوستانی که گفته بودند

  1     2


سفره هفت سین نوشت : هنوز تخم مرغ رنگ نکردم واسه همین سر سفره نذاشتم


مارک نوشت: دوست جونایی که پرسیده بودند مارک ظرفشویم چیه مارکش مجیک هستش 


تبریک نوشت: انشالله که سال جدید سالی سرشار از موفقیت و شادی برای همتون باشه


همسری نوشت: تو رو خدا دیگه امشب بیا خونه مردم از تنهایی(البته قول داده شب بیا خونه )


هزارپا نوشت: امروز یه هزار پای بزرگ تو خونه پیدا شد منم که خواهر پسر شجاع هستم زنگ زدم نگهبانمون اومد کشتش باور کنید انقدر از این موجودات می ترسم یه بارم مارمولک تو خونه پیدا شد زنگ زدم به پسر عمم که دو تا کوچه پایین ترمونه اومد کشتش و تا وقتی پسر عمم برسه این مارمولکه را دنبال می کردمانقدر هم لامصب تند می رفت که


 موندم خونه به این نو سازی اینا از کجا پیداشون میشه

خوب دیگه سر سال تحویل ما رو یادتون نره دعا کنید منم همتونو دعا می کنم 



سورپرایز+آتلیه+خانه تکانی

سلام دوست جونی ها

بالاخره وقت شد که دوباره بتونم بشینم پشت کامپیوتر امشب همسری خونه نمیاد واسه کار عروسکاش و من تنهای تنها هستم دلم خیلی براش تنگ شده انگار رفته مسافرت

خوب این هفته پرکار ولی در عین حال خوبی بود

از اول تعریف می کنم


شنبه: همسری زنگ زد

بعد از سلام و احوال پرسی و قربونت برم و اینا

همسری: امروز عصر چه کاره ای

من: طبق معمول باید راستین نگه دارم

همسری: می تونی بسپریش به مامان باید عصر جایی بریم

من:کجا

همسری: یه سورپرایز برات دارم.البته بگما کادو عیدتو که قبلا گرفتم( چند وقت پیش رفتیم برام یه زنجیر طلا گرفت) می خوام بریم کادو تولدتو بگیریم

من: حالا تا 4 ماه دیگه،حالا نمیشه اینم سر کادو عید بدی

همسری: نه دیگه زیادیت میشه

من: باشه می زنگم به مامان(منظور مامان همسری) میگم بیا نگهش داره


بعدش من در آتش کنجکاوی جزغاله شدم که همسری چی می خواد برام بگیره

دیگه کلی نشستیم با خالم حدس های مختلف زدیم و بنده خوش خیال حتی فکر کردم می خواد برام ماشین بگیره دیگه انواع و اقسام حدس ها رو زدیم و خالم گفت: هر چی خرید برات سریع بهم اس ام اس بده من طاقت ندارم تا شب


دیگه همسری اومد کلی براش لوندی کردم تا بلکه از زیر زبونش بکشم که چی می خواد بگیره برام اثر نداشت 

تو مسیر که داشتیم می رفتیم هی نگاه می کردم ببینم از کجا ها داره میره تا ببینم به کدوم حدسمون می خوره هیچی نفهمیدم 


دیگه دیدم داره میره سمتی که قبلا برای جهیزیم اومدیم یخچال و گاز خریدیم

پرسیدم اینا چکار داری

همسری: هیچی یه تعمیر کار اینجا سراغ دادن می خوام ببینم می تونه این gps درست کنه

منم دیگه هیچی نگفتم(یعنی قشنگ روی شنگول و منگول سفید کرد با این سادگیم)


 حالا بماند که من تو افکار خودم غوطه ور بودم که چی می خواد بگیره برام و بعد از اینجا کجا میریم و واقعا می تونم بگم اصلا حالیم نبود کجا دارم میرم فقط همسری دستمو گرفته بود و هر جا می رفت منم دنبالش می رفتم تا رفت تو مغازه و گفت : سلام آقا سفارش ما آمادست


آقاهه: بله دم دره

همسری رو به من: بیا ببین می پسندیش


واییییییی خدااااااا همسری برام ماشین ظرفشویی گرفته بودتنها چیزی که اصلا فکرشو نمی کردم باور کنید خیلی خودمو کنترل کردم که جیغ نکشم و نپرم بغلش همسری هم داشت با یه لبخند بهم نگاه می کرد


یکشنبه

با یه خانمی که مامان همسری معرفی کرد کل خونه تکوندیم نمی دونم با این که بیشتر کارها رو خانومه کرد و من فقط وسایل سر جاشون می ذاشتم شب مثل جنازه بودم و زودی خوابیدم


دو شنبه

 هفته قبل از طرف آتلیه که واسه عروسیمون رفته بودیم زنگ زدند و گفتند که یاین کنار سفره هفت سین یه عکس هدیه بگیرید واسه همین ما این روز انتخاب کردیم و بعد از ظهر اول دوش گرفتم و  کلی خوشملانسی کردم و موهام هم همونطور که همسری دوست داره باز درست کردم و رفتیم عکس گرفتیم

از سفره هفت سینشون خوشم اومد یه سفره سنتی و خیلی خوشگل البته اینم بگما لباس من و همسری اصلا بهم نمی خورد من لباس حنابندونم پوشیده بودم و همسری لباس اسپرت 

می گفت دوست ندارم  رسمی باشم

حالا خدا کنه عکسمون قشنگ بشه


سه شنبه


شبش رفتیم باغی که پارسال رفته بودیم برای چهارشنبه سوری پارسال خیلی خوش گذشت ولی امسال همه اون اکیپی که پارسال بودند رفته بودند ترکیه و یه سری آدم بی حال اومده بودند به جاش باغ بغلی از صداشون معلوم بود خیلی خوش می گذره بهشون یه آتیش خیلی بزرگ درست کرده بودند و همه دورش می رقصیدن من هی به همسری میگفتم بیا بریم اون باغخه می گفت بابا نمیشه که سرمونو بندازیم پایین بریم باغ بغلی 


بیچاره صاحب باغی که ما توش بودیم برای اینکه گرم کنه ما رو بلند کرد که برقصیم تا شاید یخ بقیه باز بشه که نه نشد من هی می دیدم از جمعیت باغ کم میشه  به همسری می گفتم اینا کجا میرن؟؟؟ گفت چه می دونم شاید خسته شدند رفتند خونه هاشون

دیگه نمی دونم همسری رفت با کی صحبت کرد که یه دفعه صدام زد بیا بریم باغ بغلی. رفتیم اونجا و دیددیم بله همه اون هایی که یکی یکی غیبشون زده بود اومده بودند این باغه و تازه داشتند منی رقصیدن دیگه 1 ساعتی اونجا بودیم و کلی رقصیدیم و از رو آتیش پریدیم 

بعد داشتیم هممون می رفتیم باغ اولی که وسایلمونو برداریم بریم خونه هامون که همسری دم در برگشت گفت خوب جماعت محترم تو اون یکی باغ زدیم و رقصیدیم حالا بیاین این باغ شجریان و شهرام ناظری گوش بدیمدیگه هر کس یه تیکه ای می انداخت و کلی خندیدم 


پنج شنبه 

بعد از ظهر رفتیم شاهین شهر سر خاک بابابزرگم(بابای بابام) هنوزم وقتی میرم سر خاکش گریم میگیره من 4 سالم بود که فوت کرد و یه سری تصویر های مبهم از بازی کردناش یادمه.

 آخه من بین نوه هاش اولین نوه ای بودم که دختر شده بود و قبل من همه پسر بودند و بابام می گفت خیلی تو رو دوست داشت 

دیروز همونطور که داشتم نگاه عکسش می کردم ناخودآگاه اشکام سرازیر می شد (الانم چشمام پر اشک شد خوب شد همسری خونه نیست وگرنه می گفت دختره باز چل شد پای کامپیوتر نشسته و داره گریه می کنه)

دوست جونی هام لطف می کنید برای شادی روحش یه صلوات بفرستید؟؟؟!!!

بعد از سر خاک هم رفتیم بازار ماهی فروش ها و کلی ماهی گرفتیم بعدشم رفتیم خونه مامان همسری من ماهی ها رو می شستم و مامان همسری پاکشون می کرد




راستی دوست جونی ها من دختر عمم یه حلقه هایی درست می کنه برای پول که می خواین به کسی عیدی و یا کادو  بدید ازم خواسته عکسشو بذارم ببینم اگه کسی می خواد تا سفارش بده و دوست های اصفهانی اگه خواستند تا قبل عید می تونم به دستشون برسونم و اگه از دوست جونی های که توی شهرهای دیگه هستند فکر کنم بشه برای بعد از عید 

به نظر من که چیز جالب و نویی هستش مثلا منزل مبارکی کسی می رید یا سر عقد و عروسی به جای اینکه پولو تو پاکت بذاریدتو این حلقه ها بذارید من خودم سه تاشو گرفتم 

اینم عکسش    ****

حالا یه چیزی بگم بخندید

اومدم پول بذارم تو این حلقه و عکس بگیرم که دیدم اصلا پول ندارم تو خونه دیروز همشو دادیم ماهی گرفتیم و فقط همین 500 تومان داشتم حالا شما به کسی نگید ها که این نگین بانو یه 1000 تو خونش پیدا نمیشه

راستی قیمت حلقه ها هر کدوم 2000 تومانه و گفته اگه تعداد بیشتر از 5 تا بخوان تخفیف هم میدم حالا نمی دونم چقدر می خواد تخفیف بده


فردا می خوام سفره هفت سینمو بچینم اگه قشنگ شد عکس می اندازمو می اندازم


دوستتون دارم خیلی زیاد


بعدا نوشت: الان دوباره عکس نگاه کردم زیاد تو عکس خوب نشده فردا دختر عمم بیا اینو ببینه می کشتم فردا دوباره یه عکس قشنگتر می اندازم الان خوابم میاد دیگه


چنداتایی هم نظر مونده که فردا صبح تاییدشون می کنم 

بعدا بعدا نوشت :

سفره هفت سینمو گیلاس هاشو درستیدم اما هنوز وسایل توشو نریختم تازه کابل دوربین هم پیدا نمی کنم که عکس بندازم 

حتما در اولین فرصت عکس می اندازم 





رانندگی و نگین بانو

سلام دوست جونی های من

خوبید خوشید؟ خسته خونه تکونی نباشید

منم ای کمی از کارها رو انجام دادم بقیش هم مونده با همسری 

خوب از احوالات این چند روز 

پرورز بود که باز خالم رفته بود سر کار و من راستین نگه داشتم 

همسری که اومد بهش گفتم من امسال اصلا خرید کردن مردم ندیدم همیشه دوست دارم دم عید برم بیرون که حداقل حس کنم داره عید میاد دلم لک زده واسه یه پاساژ 

دیگه خالم که اومد راستین بهش دادم و سریع رفتیم آماده شدیم و رفتیم بیرون

باورتون نمیشه انقدر احساس خوبی داشتم

تو چند تا پاساژ قدم زدیم و از قیمت های نجومی بعضی اجناس متعجب

ولی خوب خدا رو شکر چیزی نمی خواستم بخرم بعدشم رفتیم یکم میوه و سبزیجات خریدیم

دیگه وقت برگشت من پشت فرمون نشستم

خلاصه در تمام مسیر سعی می کردم همه چیزهایی که همسری  گفته یادم باشه و خدا رو شکر خوب بود و هی همسری می گفت باریکلا خیلی عالی بود و .... اما از انجایی که نگین بانو ظرفیت تعریف کردن را اصولا نداره

اومدم بریم تو پاکینگ خونه بهش گفتم با همین فرمون رد میشیم

همسری: آره رد میشیم

من: می خوای یکم دنده عقب بگیرم دوباره بیام 

همسری : نترس رد میشیم

و ما هم رد شدیم اما نمی دونم چرا یه دفعه ماشین یه تکون خورد

من: وااااااا اینجا که چاله نداشت

همسری: هنوزم چاله نداره جنابعالی از رو جدول رد شدی

من:  به من چه خودت گفتی با همین فرمون بیا تو

همسری با خنده: خوب بابا جون آون آینه بغل نذاشتن که شما خانم ها فقط خودتونو توش نگاه کنید استفاده های دیگه ای هم داره


خدا رو شکر به ماشین هیچی نشده بود و گرنه تا عمر داشتیم دیگه نمی ذاشت سوار بشم


من موندم این ماشین چیه که جون همه آقایون بهش بستست والا به خدا


راستی چند وقت پیش همسری می خواست ریو بخره من ناراضی بودم چون می دونستم اگه بخره محال ممکنه بده به من 

خدا رو شکر منصرف شد


به قول طغرل : تا درودی دیگر بدرود

از طغرل خوشم میاد چون خیلی به دستور زبان فارسی اهمیت میده