عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

رمزی نوشت

دوستای خوبم

راستش  تقریبا یک آشنا داره میاد نوشته هامو می خونه و من چنین چیزی دوست ندارم اولش خواستم وبلاگمو عوض کنم ولی به دو دلیل این کارو نکردم

1- اینجا رو خیلی دوست دارم

2- یه روز قصد دارم این وبلاگ به همسری نشون بدم( یعنی چند سال دیگه) می خوام وبلاگ نشونش بدم و با هم بشینیم بخونیم فکر کنم براش جالب باشه واسه همین می خوام کل آرشیو هام یه جا باشه

رمزو یکی یکی برای همه دوستای وبلاگیم می فرستم

دوستای گلی مثل طیبه و ...که همیشه بهم لطف دارن و میان اینجا رو می خونند لطفا دوباره آدرس ایمیل هاتونو برام بذارید البته آدرس هاتونو یه چیزهاییش یادمه و توی ایمیل هام هم هست اما حوصله ندارم بگردم پیدا کنم واسه همین اگه کسی بخواد به اسم شماها الکی آدرس ایمیل خودشو بذاره می فهمم 

فقط خواهشی که از همه دوستام دارم به هبچ عنوان رمز به کسی ندید

من حرف خاصی توی پستام نمی زنم و شاید مهم نباشه که یه آشنا بخونه یا نه اصلا شاید هم من دارم فکر می کنم که داره میاد می خونه و اصلا چنین چیزی نباشه اما خوب کار از محکم کاری عیب نمی کنه  

سعی می کنم برای همه دوستای وبلاگگیم بذارم اما اگه برای کسی فراموش کردم بذارم لطفا بهم بگید


این روزها

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلتنگی های نگین

 پس مطلب قبلیم کووووووو

بگردید تو پست هاتون ببینید پست قبلی من قاطی پست هاتون نیومده

این بچه اصلا همه چیزش عجیب و غریب بود حتی پستش

خوب اااا یادم رفت سلام بدمSmileyبیاین بغلم ببینمSmiley

خوب اما این چند روز چه بر ما گذشت

از امتحانم بگم که اولین امتحان به هول و قوه الهی به خیر گذشت خدا بقیشو هم به خیر کنه

دیشب همسری برای کاری رفت بیرجند نپرسید برای چه کار که بعدا به موقش بهتون می گم 

وقتی رفت بغضم گرفته بود ولی گریه نکردم که ناراحت نشه 

بعد که رفت نشستم یه کم گریه کردم می دونی اینکه تو اون موقع روز معمولا همسری سر کاره و تنها بودن تو اون ساعت برام عادیه اما نمی دونم همش فکر می کردم یه چیزی گم کردم یه چیزی تو خونه کمه

سعی می کردم با درس خوندن خودمو مشغول کنم یک ساعتی درس خوندم و دیگه حوصله نداشتم 

خالم زنگ زده بود اونم حوصلش سر رفته بود و کف کرده بود دیگه رفتم پیش خالم یک ساعتی پیش هم بودیم که داداش همسری اومد و منم اومدم خونه 

گفتند می خوان برن بیرون و ازم خواستم باهاشون برم بیرون که من نرفتم 

اومدم خونه دوباره به زور نشستم سر درسامنمی دونم چرا حس کردم انقدر دلم برای همه تنگ شده برای مامان و بابام  برای نگار و برای همسری  می خواستم هی به مامیم و بابام زنگ بزنم می دونستم اگه زنگ بزنم بغضم می ترکه و گریه می کنم زنگ نزدم  که ناراحتشون کنم

دیگه همسری خودش زنگ زد  هی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم که گریه نکنم  نشد آخرشم زدم زیر گریه دوست نداشتم فکرش مشغول من بشه ولی واقعا نمی تونستم جلو خودمو بگیرم

 دیگه 1 ساعت بعد مامیم زنگ زدم یه کم که  حرف زدیم دیدم مامانم گفت شب اگه تونستی بیا نت با هم صحبت کنیم دلم برات تنگ شده آقا اینو که مامیم گفت بنده دوباره زدم زیر گریه مامانم هم از اون طرف دیگه بهش گفتم نگار که اومد بهم خبربده بیام

 بعدش نمی دونم چی خوندم  و اصلا چیزی از درس فهمیدم یا نهحدود ساعت 9 بود که دیگه رفتم نت و با مامیم و بابام و نگار چت کردم  

خیلی خوب بود و دلتنگیمو کمتر کرد 


ببخشید اگه ناراحتتون کردم این پست به غیر از گریه چیزی نداشت ولی نمی دونم چرا دلم خواست بیام بنویسم 


خدا نوشت : شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومےخدا جونم از اینکه انقدر بهمون محبت داری ازت ممنونم خدا جونم بازم یه چیز دیگه می خوام ازت . به همسری کمک کن که اون چیزی که خواسته دوتامونه بهش برسه شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومےچون گه همسری به آرزوش برسه منم به یکی از بزرگترین آرزوهام میرسم خودتم می دونی که از یه چیزی من خیلی می ترسم و اصلا آمادگیشو ندارم که بپذیرمش پس همینطور که تا حالا هوامونو داشتی از این به بعدم لطفتو ازمون دریغ نکن خدا جونمشِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومے


همسری نوشت : همسری جونم می دونم این راهی که توش داریم قدم می ذاریم شاید خیلی سختی ها داشته باشه ولی با تموم وجودم حاضرم این سختی ها رو با هم و با کمک خدا تحمل کنیم تا به بزرگترین آرزوی مشترکمون برسیم


دوست جونی ها برامون دعا می کنید؟شِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومے


امشب شب آرزوهاست بچه ها بیاین هممون برای برآورده شدن آرزوهای همدیگه دعا کنیمشِکـْـــلـَکْ هآے خآنـــومے 

اینم واسه این که یکم روحیتون عوض بشه



صرفا جهت اطلاع !
شما اگه با زیباترین و خوش اندام ترین فرد روی زمین ازدواج کنید نهایتا بعد از گذشت 11ماه واستون عادی میشه. 
این نتیجه کارشناسی محققان انگلیسی بر روی 100 زوج مختلف می باشد.


طرف کل دارایی مادیش 100 هزار تومان هم نیست اما 18 تا کارت اعتباری مختلف داره


به پسره میگی چرا زن نمیگیری ، میگه کو دختر خوب؟
به دختره میگی چرا شوهر نمیکنی ، میگه کو پسر خوب؟
با این حساب فکر کنم این کسائی که ازدواج میکنن یا خلافکارن، یا کلاهبردار


تو خیابون از یارو میپرسم ببخشید میدونید اداره آمار کجاست؟ میگه آره... رد میشه میره
پنج دقیقه داشتم نگاش میکردم تا دور شد