عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

نگین بانو خانه دار شد

سلام سلام صد تا سلام

بزن دست قشنگه رو که نگین بانو اومد

خوب همونطور که گفتم این بار سر بلند اومدم آخه غیبتم تقصیر خودم نبود و تقصیر شرکت مخابرات و بدش هم آی اس پی مون بود


خوب بریم سراغ خونمون

بله دیگه ما به پیشنهاد دوست جونی های عزیز کفش آهنی به پا کردیم و به گشت و گذار پرداختیم و وقتی دیدم نمی تونیم خونه حاضر و آماده بخریم سراغ خونه های پیش فروشی و نیمه کاره رفتیم دیگه حالا نگین بانو رو تصور کنید که با چه بدبختی از این پله ها که آجری بود و باید پاهاتو اندازه کل هیکلت باز می کردی بالا می رفت وای هیچ وقت یادم نمیره یه بار یه مجتمعی رفتیم که همه چیش کامل بود فقط آسانسورش راه نیفتاده بود فکر کنید سه بار من 5 طبقه رو بالا و پایین رفتم یعنی حساب کن 15 طبق بری پایین و بالا دیگه آخرش داشتم می مردم و فشارم هم اومده پایین که دیگه چون تجربه دار شده بود همیشه تو کمیفم کیک و شکلات می ذاشتم 


خیلی جاها تا پای معامله هم رفتیم ولی حکمت خدا این بود که نخریمش 

دیگه اینکه در نهایت یه خونه تو بهارستان پیدا کردیم که آبان تحویلش میدن و شرایطش با شرایط ما می خورد و البته بگم کلی هم قر کردیم و وام گرفتیم تا تونستیم بخریمش و اینو هم بگم قراره یا بدیمش رهن یا اجاره چون بهارستان هم من و هم همسری راضی نیستیم بریم مخصوصا من چون از خالم دور میشم و خیلی تنها میشم بعد از چند وقت بفروشیمش و یه خونه تو سپاهان شهر بخریم(البته اگه باز خدا کمکمون کنه)


*** الان داره کنسرت روحانی پخش میکنه همسری هم نشسته داره گوش میده و  می خونه انقدر دوست دارم خوندنشو


خلاصه اینکه نگین بانو خونه دار شد

خدا جونم بازم متشکرم ازت که کمکمون کردی



وای تا حالا شده رستوارنی جایی برید نقره داغ بشید؟؟؟!!!

ما شدیم موضوع از این قراره که چند وقت پیش هی این نرگس و شوهرش می گفتند بیاین یه رستورانی تو پاساژ ارکیده باز شده غذاهاش فوق العاده هستش غذاهای جدید و فوق العاده خوشمزه داره ما هم هوس افتادیم و رفتیم ما و خالم اینا و لیلا و شوهرش و نرگش و شوهرش 

رفتیم یه غذایی سفارش دادیم که خدا می دونه الان هر چی فکر می کنم اسمش یادم نمیاد 

ترکیباتش هم کلی چیز نوشته بود و آخرش نوشته بود سس زیتون 

من مونده بودم این سس زیتون چیه خلاصه سفارش دادیم و همسری هم یه غذای دیگه که اونم یه اسم عجیب و غریب داشت خلاصه منتظر شدیم تا غذا رو آوردن 

وای وقتی غذارو گذاشتن جلوم انگار یه کاسه آب یخ ریخت رو سرم حالا فکر می کنید غذا چی بود؟؟؟؟


ماکارونی بود تازه کاش ماکارونی درست حسابی فقط ماکارونی و گوجه بود با 4 تا قارچ و اون سس زیتون هم تو کل اون کاسه به اون بزرگی فقط یه دونه زیتون گذاشته بودن و اسمشو گذاشته بودن سس زیتون 

خلاصه حسابی اشتهام گرفت غذای همسری نگاه کردم دیدم مال اونم ماکارونیه تازه با خامه وای انقدر چرب بود که نگو یه قاشق که خوردم حالم بد شد خلاصه نگاه خالم کرد ددیم اونم حال و روزش دست کمی از من نداره آخه اونم سبزیجات گریل شده سفارش داده بود منتها به جای اینکه گریل شده باشه غوطه ور بود تو روغن 

خلاصه یه نگاه معنا داری به هم کردیم و هیچی نگفتیم 

بعد از اینکه غذامون تموم شد رفتیم حساب کردیم و رفتیم تو ماشین غذای من و همسری شده بود 20000 تومان


خلاصه رفتیم تو ماشین نشستیم خالم گفت : غلط بکنم پامو بذارم اینجا دیگه این چی بود

منم گفتم: با اون 20 تومان من چند تا بسته ماکارونی میشد بخرم تازه ماکارونی درست حسابی با گوشت چرخ کرده و قارچ و .... نه گوچه و یه دونه زیتون

خلاصه هم حرص می خوردیم هم می خندیدیم به قیافه هامون سر سفره ادای همدیگرو سر میز در می آرودیم و می خندیدم

فردا هم لیلا زنگ زده بود فهمیدیم اونم حال و روزش بهتر از ما نبوده


نتیجه اخلاقی از این ماجرا

1: از امتحان کردن غذاهای جدید جدا خودداری کنید

2: زیاد به تعریف های دیگران اعتنا نکنید



واسه روز معلم برای همسری ژله و سالاد ماکارونی درستیدم و رفتم براش یه دسته گل خوشگل خریدم و بازم مثل پارسال سورپرایزش کردم


خوب دیگه سرتونو درد آوردم

راستی مامانم داره میاد و برای روز مادر اینجاست

خیلی خوشحالم که می تونم کادوشو دقیقا تو همین روز بهش بدم

براش 2 تا تابلو گرفتم برای مادر همسری هم یه کیف امروزم نشستم کادوشون کردم خیلی خوشگل شدند حالا تو پست بعد عکساشو می ذارم

راستی هنوزم یادمه که باید از تابلو خودم هم عکس بندازم تو پست بعد

الان همسری نشسته برم عکس بگیرم میگه دختره خل شده نصفه شبی داره از در و دیوار عکس می گیره


دوستون دارم و پیشاپیش روز زن مبارک

کادو نوشت :یعنی همسری برام چی گرفته؟

خدا نوشت:قربون بزرگی و عظمتت برم ازت ممنونم که بازم دستمونو گرفتی و کمکمون کردی خونه خوب پیدا کنیم

دوست نوشت:دلم واسه همتون یه ذره شده


طبق معمول چند تا نظر مونده که تایید نشده


کلی خبر دارم

سلام دوست جونی ها

من برگشتم

خدایی این دفعه غیبتم تقصیر خط تلفن ها بود که چند روزی بود تو منطقه ما قطع شده بود

الان همسری داره شام درست می کنه و من پای اینترنتم

دو.ست جونی ها نظرات همتونو خوندم 

میام زود زود همه رو می جوابم و کلی تعریف دارم

بالاخره خونه خریدیم

حالا میام تعریف می کنم که با چه بدبختی و البته با کلی قرض و وام

اگه تونستم شب میام می تعریفم اگه نه حتما تا شنبه آپ می کنم

سلام دوست جونای گل و ناز

خوب خوبین چه خبر؟

من و همسری هم خوبیم

فعلا که هر روز عصر داریم میریم دنبال خونه تا شاید بتونیم یه جایی بخریم ولی هر جا میریم دست از پا دراز تر بر می گردیم

ولی خوب فعلا امیدمونو از دست ندادیم و بازم داریم می گردیم و مطمئنیم خدا یه خونه کوچولو تو همین شهر برامون کنار گذاشته فقط باید بگردیم تا پیداش کنیم


دیروزم رفتیم آتلیه تا عکسامونو ببینیم اولش قرار بود فقط یکی از عکسامونو درست کنه ولی بعد رفتیم دیدم سه جور عکس با طراحی های مختلف درست کرده و از همش خوشمون اومد که همسری گفت همشو برامون چاپ کنه


روز جمعه هم مامان و بابای همسری و خالمو ناهار دعوت کردم خونمون خیلی خوش گذشت .عصر هم رفتیم میدون امام هم من و هم خالم یه تابلو خریدیم اما هنوز تابلوی ما پایین مبل تکیشو داده به مبل تا ببینیم همسری کی وقت می کنه به دیوار بزنتش


خوشم میاد ازش چون یه طرح صورتی تو آسمونش داره که به خونمون خیلی میاد و من عاشقشم


حالا هر موقع رفت رو دیوار عکسشو می گیرم می ذارم اینجا


این روزها هم کمتر میام نت واسه همین نظراتون تاید نشده بود یعنی صبح تا عصر که پیش خالم هستم عصر هم با همسری میریم می گردیم دنبال خونه وقتی هم برمی گردیم انقدر دوتامون خسته ایم که حس هیچ کاری نیست


دوست جونی ها نظرای چندتاتون مونده تایید نشده بعضی هاتونم رمز فراموش کردید فقط یکم تحمل کنید تا من یکی یکی بیام بهتون سر بزنم و رمز بدم


خیلی خوابم میاد الان 

عصری اگه شد میام دوباره

همتونو دوست دارم 


خدا نوشت  :خدا جونم یعنی خونه ما کجای این شهره؟؟/امسال فسمتمون هست خونه بگیریم؟؟!!


نمی دونم امروز چرا انقدر بی حوصلم