عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

سلام

والا به خدا روم نمیشه بیام وبلاگ دیگه

نامرد من که معذرت خواهی کردم دیگه چرا میزنی

والا به خدا امتحان داشتم و تقریبا همشون هم پشت سر هم بود وقت سر خاروندن نداشتم ولی از امروز دیگه در خدمت همه هستم

من نظرات همه رو یکجا تایید می کنم و از این به بعد به همتون قول میدم طبق روال عادی باشه برنامه وبلاگ یعنی زود به زود بیام

خوب از و اما اخبار این چند وقت

بابام قرار شده 7 بهمن بیاد که عمل کنه

 چند وقت پیش یعنی قبل از شروع امتحان ها یه مهمونی دادم که حدود 20 نفر شدیم که جریان مهمونی هم این بود که شوهر اون عمم که گفتم آمریکاست اومده بود ایران از اون طرف هم من دیدم عموم اینا را از وقتی که پاگشا کردنمون دعوتشون نکردیم به همسری گفتم بیا یه مهمونی بگیریم که اونا رو هم دعوت کنیم خلاصه همین که قرار مهمونی گذاشتیم فهمیدیم مادربزرگم هم داره میاد(همون مادر بزرگ که معرف حضور همه هست کسانی هم که نمی دونن برن پست هیچ وقت نمی بخشمت بخونند) اونم تو این یکسال و نیم ازدواجمون چند بار اومده بود اصفهان ولی تا حالا هیچ وقت دعوتش نکرده بودم دلیلشم کاملا مشخصه که چرا ؟؟ بگذریم

غذاهایی که درست کردم : کتلت برنج، ژله ابر و باد، ژله رنگین کمان و دسر شکلات.سالاد ماکارونی و برنج ساده که همسری هم گفت از بیرون کباب می گیره منم با جون و دل قبول کردم آخه همون کتلت برنج می دونستم کلی وقتمو میگیره فکر کن بخوای برای 20 نفر درست کنی حالا دلیل اینکه کتلت برنج واسه غذا انتخاب کردم آخه شوهر عمم اصلا هیچ نوع گوشتی اعم از گوشت چرخ کرده.گوشت خورشی و مرغ نمی خوره و فقط ماهی و میگو می خوره که می گفت این چند وقت ار بس رفتیم این طرف اونطرف ماهی خوردم دیگه دارم پولک در میارممنم هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید جز این غذا

دردسرتون ندم حالا بماند که یه بار درست کردم بعد که شمردمشون دیدم شده 12 تا یعنی 8 تا کم بود تازه اگه هر کس نفری یه دونه می خورد دوباره برنج گذاشتم دم کشید و درست کردم که شد 23 تا 

هیچی دیگه مهمونا اومدن همین که مامان بزرگم اومد دیدم پشت سرش مادر شوهر عمم هم اومد (اون اصلا دعوت نداشت و تا اون شب من فقط یکبار دیده بودمش) یه دفعه جا خوردم گفتم نکنه بچه هاشم اومده باشن واسه همین هی پشت سر نگاه می کردم ببینم دیگه کی هست البته در ظاهر کاملا خودم آروم و ریلکس نشون دادم خلاصه تا منو دید گفت به خدا نمی خواستم بیام مامان بزرگت اصرار کرد مامان بزرگم هم که انگار کار خیلی خوبی کرده گفت آره بابا می خواستی بمونی خونه چکار کنی تنها، اینجا که غذا به اندازه هست دور هم جمعیم خوش می گذره

من خیلی ناراحت شدم نه به خاطر اینکه اون خانم اومده بود قدمش رو چشمم از قدیم هم گفتند مهمون حبیب خداست  ولی این اخلاق زشت مامان بزرگمه که تا حالا یاد ندارم جایی رفته باشه و با خودش مهمون نبرده باشه تازه صاحب خونه هم آدم حساب نمی کنه که قبلش یه خبری بهش بده و اگه همین کار با خودش بکنی اخماشو میریزه 

خلاصه من همون لحظه داشتم دعا می کردم که خوب شد کتلت را بیشتر کردم و تازه واسه کباب همه به همسری گفتند به تعداد یعنی همون 20 تا بگیر من بهش گفتم 25 تا بگیر که خیالم راحت باشه اومد یکی خواست دو تا بخوره نمیشه که بهش بگیم نیست دیگه همه که اومدن شام سرو کردیم و ترشی و وربا هم چند نوع گذاشتم سر سفره.

حالا جالبیش اینه که این خانمه مثل اینکه یه عروسی داره که انگار دستپختش زیاد خوب نیست و خانه داری هم بلد نیست واسه همین کارها و سفرم من خیلی به چشمش اومده بود که منی که یکساله عروسی کردم چطور این سفره انداختم مخصوصا این که سر شام هم خالم و مامان همسری هم عذر خواهی کردند که نتونستن بیان کمکم خلاصه هر یه لقمه ای می خورد می گفت هی قربون صدقه می رفت و ماشالله می گفت و می گفت آفرین به مامانت که چنین دختری بار اورده بعد به همسری می گفت قدر خانومتو بدون و به مامان همسری هم می گفت خوش به حالت که چنین عروس هایی داری (فکر کنم از اون شب به بعد عروس خودشو کشته باشه)تا آخر شب هم هر موقع منو می دید هی تعریف می کرد (کم کم داشتم کلافه می شدم دیگه)آخه به نظر خودم کاری نکرده بودم که انقدر تعریف کردنی باشه حالا خالم اومده بود نشسته بود کنارم می گفت خوبه کبابش از بیرون بود وگرنه زنگ می زد عروسه می اومد و هی به بدبخت سرکوفت میزد


راستش با همسری یه قرار گذاشته بودیم که از این به بعد هر کس میاد خونمون تلویزیون خاموش کنیم که همه با هم تعریف کنند و اون شب هم برای اولین بار این کار کردیم و خیلی خوب بود چون  تا تلویزیون خاموش شد همه تعریف می کردند و می خندیدن و خیلی خوش گذشت  بعدشم برنامه چت با عمم گذاشتیم و و تقریبا تا 1:30 خونمون بودند وقتی هم رفتند همسری اومد برام اسفند دود کرد و گفت: قربون خانم کدبانوی خودم برم من بهت افتخار می کنم و وقتی اون خانمه داشت ازت تعریف می کرد به خودم می بالیدم 

راستش همین حرفا کافی بود تا خستگی تمام روز از تنم بره بیرون بعدشم بغلم کرد و بوسم کرد 


خوب الان دیگه باید حاضر شم برم خونه مامان همسری و فردا هم خالم مهمون داره و قرار شده دسرهاشو من براش درست کنم همون دسرهایی که اون شب برای خودم درستیدم امروز و فردا که وقت نمی کنم دیگه بیام نت ولی پس فردا حتما میام و به همه سر میزنم

بازم غیبتمو ببخشید


رعنا نوشت: رعنا جونم به خدا شرمنده که نتونستم بیام دفاعت باور کن خیلی دوست داشتم بیام ولی دقیقا همون روز امتحان داشتم

امتحان نوشت: پوستمو کندید ولی بالاخره راحت شدم از دستتون


نظرات 42 + ارسال نظر
یاسی 1390/10/23 ساعت 01:09 ب.ظ http://rozhayeyasi.blogsky.com

بایدیه خسته نباشی جانانه بهت گفت
چقدراین چندوقته سرت شلوغ بوده
چندکیلوکم کردی

حسابی خواهر
نمی دونم نرفتم رو وزنه

ساغر 1دختر ورنا 1390/10/23 ساعت 08:06 ب.ظ

احسنت به نگین بانو

tara 1390/10/23 ساعت 09:10 ب.ظ

bah bah negin banoooo,cheghadr delam vasat tang shode boood,kheyli khoshalam k bargashti azizam

اآآآآآآآآآآآآآآآفرین نگین خانومی کد بانو

خسته نباشی از امتحان و مهمون داری خانوم کدبانو

ممنون عزیزم

ملیکا 1390/10/24 ساعت 02:46 ب.ظ http://www.tarahino.blogfa.com

سلام نگین عزیز

خوشحالم بلاخره اپ کردی

واقعا خسته نباشی نگین جونم .پس حسابی سرت شلوغ بوده و واقعا به همه نشان دادی کد بانو هستی برای خودت
واقعا همسری باید اسفند دود میکرد که این خانوم گل چشم نخوره..

منتظرت هستیم عزیز.

خودمم خوشحالم
والا خواهر از قدیم گفتن بادمجون بم آفت نداره من نمی دونم همسری چرا اسفند دود کرد

مرمری 1390/10/24 ساعت 05:35 ب.ظ http://marmarnevesht.blogfa.com/

ای نگین بدقول
خب از گناهت میگذریم
چه خانوم هنرمندی عروسه نشونیتو پیدا کنه میاد خفه ات میکنه ولی نگین

مرمری اگه من به قتل رسیدم تو بگو کی منو کشت به پلیس ها

شیر کوچولو 1390/10/24 ساعت 07:37 ب.ظ

سلام نگین جان.
چه عجب دختر.
ایشالا عمل بابا هم به سلامت و بخیری میگذره عزیزم.
خوب اون خانومه الکی که تعریف نمیکرد. حسابی برای خودت کدبانویی هستی دختر. 23-4 نفر مهمون رو شام دادن برای یک تازه عروس کار ساده ای نیست.
ما هم وقتی مهمون میاد خونمون تی وی رو خاموش میکنیم عزیزم. وقتی روشنه انگار هیچ کسی حرفی برای زدن نداره. اما تا خاموش میشه خود به خود حرف پیش میاد.

قربونت برم عسلم
آره به خدا تلویزیون شده بلای جون همه هیچ کس هم تو مهمونی هیچی نمیفهمه از تلویزیون فقط صداش رو مخ میره

رضوان 1390/10/24 ساعت 10:51 ب.ظ http://dokhtar0irooni.blogfa.com

به سلامتی.چه عجب از این ورا؟!!!!

معلومه که این مدت سرت شلوغ بوده.خسته نباشی عروس کدبانو.
ما منتظر پستهای جدیدت و البته سوتی هات هستیم!

راه گم کردیم
حتما

نیلوفر 1390/10/25 ساعت 08:16 ق.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

کلاً اوستا شدی تو این کتلت برنج هااا
من هنوز وقت نکردم درست کنم
خدا رو شکر که همه چی عالی برگزار شد
واقعاً خسته نباشی عزیزم
کاش چندتا عکس هم واسمون میذاشتی لاقل

آره بابا از بس همسری دوست داره و من می درستم
واقعا خدا رو شکر
ببینم لگه عکس خوبی از سفره پیدا کردم می ذارم

الی 1390/10/25 ساعت 08:33 ق.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

خسته نباشی عروس خانوم البته باید گفت واقعآً کدبانوئی

مرسی عزیزم

فرشته 1390/10/25 ساعت 08:54 ق.ظ

خسته نباشی گلم.خوش اومدی

ممنون عزیز دل من

سودا 1390/10/25 ساعت 08:57 ق.ظ http://www.anatork.blogfa.com

سلام
میدونی چقدر نگرانت شدم
دست آخر مجبور شدم به لیلی اس ام اس بدم و حالتو بپرسم که چرا این چند وقت نیستی ...
بی وفایی دیگه...

سلام شرمنده به خدا
لیلی بهم گفت بهش اس دادی
من به خودم افتحخار می کنم دوستای گلی مثل تو دارم

خرگوشی 1390/10/25 ساعت 09:59 ق.ظ

به به باد آمد و بوی عنبر آورد. چه عجب نگین بانو .بابا ما که مردیم از نگرانی دختر.
خوشحالم که همه چی روی رواله و حال همه خوبه. ما رو میبردی توی مهمونیت تا از کدبانوگریت حسابی تعریف میکردیم خانومی اینجوری حتما خانومه از عروس گرفتن پشیمون میشد طفلی عروسش!!!

قربونت عزیز می خوای دستی دستی قاتلمون هم کنی

طیبه 1390/10/25 ساعت 11:04 ق.ظ

سلام احوال شما چه عجب این طرفها خوبی خوش می گذره امتحانها رو چی جوری دادی؟خوب بود یا من دوبار باید پول بفرستم بچه جان.ما هم به داشتن یه همچین دوست کدبانویی افتخار میکنیم ایشاله همیشه سفره ات رنگین باشه عزیزم بووووووووووووس

سلام عزیز دلم
والا امتحان دادیم دیگه حالا خدا داند چه شدهبی زحمت شما پولو بفرستید نهایت اگه پاس شدند برمی گردونم دیگه
قربون انشالله یه روز مهمونم تو باشی

سمیرا 1390/10/25 ساعت 11:11 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

دیگه داشتم فکر میکردم نمیخوای بنویسی...بابا دلمون تنگ شده بود خب!! خب آفرین که کدبانوگری کردی ...ای ول...راستی دستور اون کتلت برنجتو به ماهم بده اگه میشه

وای عزیز دلم شرمنده به خدا
عزیزم دستور کتلت برنج توی وبلاگ آشپزیمون هستآدرسشو داری؟

مرمری 1390/10/25 ساعت 11:33 ق.ظ http://marmarnevesht.blogfa.com/

سلام دوستم یه سر به من بزن و نظرتو بگو منتظرم

دوست خوب 1390/10/25 ساعت 02:27 ب.ظ http://zanoneh.blogfa.com

خدا رو شکر که روبراهی نگین عزیزم.راستش من وقتی این همه مهمون دارم خیلی هول میشم و دسته گل هم به آب میدم...۲۰ نفر کم نیستا.خیلی خسته نباشی

وای منم اولین بارم بود انقدر مهمون داشتم تا حالا 8 نفر بیشتر مهمون نداشتم

نشمیل 1390/10/25 ساعت 03:23 ب.ظ

میبینم هرچی غیبت داشتی اما کارهای بسی ارزشمند انجام دادی به همین دلیل غیبت هات موجهه

ممنون عزیزم که بخشیدیم

سهیلا 1390/10/25 ساعت 03:38 ب.ظ http://bsoheila.gigfa.com

به به از این ورا نگین خانم؟!!خوبی دوست جون دلمون برات تنگیده بودا

مرسی عزیز دلم منم دلم برای همه تنگ شده بود

باران 1390/10/25 ساعت 03:54 ب.ظ

خسته نباشی!!
خوبی؟
میگم دنبال نقشه ی جدیدم برای اذیت دختر دایی!
وقتی حالشو میگیرم کیف میکنم
میرم بهش میگم :خاک تو سرت!!!!!! نگین ۶۰نفر مهمونی داده!
قربونت نگین سوژه ی خوبیه

دختر آروم بشین شیطونو درس می دی ها
چی بگم تو که ماشالله کار خودتو می کنی

ترنگ 1390/10/25 ساعت 06:56 ب.ظ http://mojaradekhoshhal.blogfa.com

آفرین عروس کوچولوی خودمون
روسفید شدیم
بوسسسسسس

غزل 1390/10/26 ساعت 11:07 ق.ظ http://1362ghazaleomid.blogfa.com

وای چقدر بد امتحان ها
بابا کدبانو

سارا از ساری 1390/10/26 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام نگین جان.خوبی خانمی خسته نباشی کدبانو.عملا اون عروس بنده خدارو بدبخت کردی الان مادر شوهره داره کلشو میکنه.انشاالله عمل بابا هم به سلامتی انجام میشه و حالشون خوب میشه.

فکر کنم تا حالا مرحوم شده باشه
ممنونم عزیزم

سورمه 1390/10/26 ساعت 12:32 ب.ظ

به به ! رسیدن بخیر خانوم!
دیر اومدی ولی خوب حالا چون تویی میبخشمت!
ببینیم و تعریف کنیم.
راستی دست مریزاد عززم. خسته نباشی کدبانوخانوم. همیشه شاد باشی

مرسی عزیزم
وای عزیزم از بس دیر به دیر میام اسم وبلاگت یادم رفته تو لیستم پیدا نمی کنم میشه بگی چی بود
پیریه و هزار درد سر

فرناز 1390/10/26 ساعت 12:36 ب.ظ http://dailyevents.blogfa.com

سلام عزیزم. خسته نباشی. امتحانا خوب بود؟؟؟؟ ایشالا همه رو بیست بشی
من نیت کردم ازون کتلت برنجا درست کنم اما هنوز نشده. خیلی دوست دارم بپزم.

کدبانویی هستی واسه خودتا

سلام عزیزم
قربونت برم بد نشد امتحان ها
حالا درستیدی؟

ابجی رها 1390/10/26 ساعت 02:37 ب.ظ

سلام عروس کوچولوی خوشکل خودم خوبی عزیزم دستت طلا واقعا خسته نباشی معلومه که باید اسفند دود کنه بزنم به تخته خانوم به این گلی و نازی از همه مهمتر کدبانویی من که مهمون بخواد واسم بیاد از چند روز قبل باید بشینم تدارک دیدن افرین به تو که هول نشدی و همون روز درستیدی دوستت دارررررررررررررم بوس

سلام عزیزم
ممنونم آبجی رهای خودم از تعریفت ولی به خدا لایق این همه تعریف و محبت نبودم
من زیاد سخت نمی گیرم معمولا اولین چیزایی که به ذهنم می رسه همونا رو می درستم

ملیکا 1390/10/26 ساعت 08:11 ب.ظ http://www.tarahino.blogfa.com

نگین عزیز از اینکه بهم سر زدی و پیام دادی ممنون.

مشکل من دلتنگی است و مهمتر از ان تنهایی .تنهایی که هیچ دوستی درکم نمیکنه.همه چیزم نمیشه به مادرش گفت.

ولی خدا را شکر میکنم که دوستای مجازی خوبی دارم

عزیزم می تونی اگه یه وقت درد دلی داشتی به من بگی
من با تمام وجود به حرفات گوش میدم

::.. 1390/10/27 ساعت 08:06 ق.ظ http://farzan3h.blogfa.com

افرین خانوم
خسته نباشی

ریحانه 1390/10/27 ساعت 08:36 ق.ظ http://sheima.blogfa.com

به به نگین خانوم....

به به نگین جون
ایشالله همیشه شاد باشی
بوس بوسی

sara 1390/10/27 ساعت 11:03 ق.ظ http://www.sara357.blogfa.com

آفرین به نگین بانوی کدبانوووووو... حتما تعریف داشته که اینقدر ازت تعریف کردن دیگه عزیزم...

قربونت برم عزیزم نمی دونم ولی به نظر خودم کاری نکرده بودم که انقدر تعریف داشته باشه

د 1390/10/27 ساعت 01:38 ب.ظ

ببخشید عزیزم نمی خوام ناراحتت کنم ولی اولا موقعی که مهمون می یادباید غذا کمی بیشتر باشه یعنی سیخ کباب را باید برای هر نفر دو تا یا یکی نصف درنظر بگیری کبابتون خیلی کم بوده
بعد هم اگه اشتباه نکنم شما فقط برنج ساده درست کردی و یک کتلت زحمتی نکشیدی که احتمالا عروس اون خانم در حد نیمرو بوده چون کمهکمش حتی اگه دو ماهه عرسی کردی به نظرم می شد کنارش یکی دو تا خورشت یا خوراک هم بذاری

دوست ناشناسم سلام
نه اصلا ناراحت نشدم ولی لازمه که یه سری توضیحات بدم
این دو تا کبابی که شما میگه بله درسته برای کسانیکه خوش خوراک هستند ولی نه آشناهای ما که یا همه رژیم هستند یا نمی خورن
علاوه بر برنج ساده و کتلت(که نمی دونم می دونی یا نه که همون کتلت برنج درست کردن کلی وقت گیره) سالاد ماکارونی، سالاد سبزیجات ، و سالاد ذرت ،سه نوع دسر دیگه هم درست کردم ضمن اینکه من فقط بعدازظهر برای این همه کار وقت داشتم چون صبحشم بچه خالمو نگه داشتم
در ضمن دوست عزیز من با تشریفات زیادی مخالفم این که 4 جور غذا (بد برداشت نشه منظورم دسر و سالاد نیست چون دسر و سالاد کاملا سلیقه ای هست)سر سفره باشه تو مملکتی که خیلی ها گرسنه هستند و حسرت داشتن یه نوع این غذاها رو دارن
از اون شب به بعد با همین غذاهایی که از نظر شما کمه ما تا یک هفته داشتیم غذای مونده می خوردیم
و اینکه دوست من کاش انقدر جسارت داشتید که خودتونو کامل معرفی می کردید نه اینکه با نام "د" خودتون معرفی کنید هر چند که می دونم اصفهانی هستی
و اینکه فکر می کنم هر کس مختاره که برای منوی مهمونیش خودش تصمیم بگیره این حداقل حقیه که تو این روزگار داریم

لیلی 1390/10/27 ساعت 05:17 ب.ظ

خسته نباشی عزیزم.بازم حرف دسرهای خوشمزت شد!!!! دل ماآب شد!
عزیزم من باید یه دوره بیام پیش تو کدبانویی یاد بگیرم.
دلمان تنگ شده بود اساسی.

عزیزمی
این حرفا چیه ماشالله از هر انگشتت یه هنر می ریزه

[ بدون نام ] 1390/10/27 ساعت 07:04 ب.ظ

سلام نگین جونم چه عجب این طرفها خوبی ؟همسریت خوبه؟اون فسقلی جونم خوبه؟دلم برات یه ریزه شده بودا بابا انقدر دیر به دیر نیا دیگه دهبات می کنما

دوست گلم شرمنده از دیر کردنم
چشم قول میدم زود زود بیام
حالا چرا اسمتو ننوشتی؟

سلام نگین جون....
بابا تو کدبانویی....اون خانومه هم فهمیده
خسته نباشی عزیزم....هم واسه امتحانات و هم واسه مهمونی....

یه خسته نباشیده تووووووووووپ اول بهت میگم نگین جونی...
دیدی همین که همسره آدم قدر کارامونو بدونه انگار همه خستگی ها و مشکلات واسه آدم آسون و شیرین میشه؟
دیگه امتحاناتم که دادی...هیچ عذری واسه غیبتت موجه نیست...

آره واقعا حسابی آدم خستگیش در میره
چشم

زهرا 1390/10/28 ساعت 03:44 ب.ظ http://delneveshte1982.blogfa.com

بابا کدبانو...
حسابی خسته نباشی....

من نمیدونم کتلت برنج چیه؟

ممنونم خانمی
دستورشو گذاشتم عزیزم تو پست های قبلی

نانا 1390/10/29 ساعت 12:51 ق.ظ


آقا منم یادمهنظر داده بودم:(

نیست؟


مرسی عزیزم همچی پرفکت و عالی بود:×××××××××××

نه عزیزم هیچ نظری ازت ثبت نشده
قربونت برم

مامان ستایش 1390/10/29 ساعت 07:58 ق.ظ

سلام از آشناییتون خوشبختم وقتی شما و دیگران را که می‌بینم چطور خاطرات زندگیشون را می‌نویسند قلقلک ‌می‌شم که من هم بنویسم . ولی با بچه و کارمندی و شوهرداری فرصت نمی‌کنم من تازه پست‌هایت را خوندم و رمزت هم نمی‌دونم اگر لطف کنید رمزتون را بدهید ممنون می‌شم . آرزوی خوشبختی و سربلندی تو زندگی برایت می‌کنم .

سلام عزیزم
والا من که نه کارمندم نه بچه دارم هفته ای یکبار میرسم بیام دیگه شما که ماهی یه بار آپ می کنی
عزیزم آدرس ایمیلتو بذار تا رمزها رو برات بفرستم

سنا 1390/10/29 ساعت 04:34 ب.ظ http://k-eshgh.mihanblog.com/

خسته نباشی.....
به نظر منم نباید 2نوع غذا بیشتر درست کرد...هرکی هم میخوادباشه=برای "د"
گلم مراقب خودت باش

سلامت باشی عزیزم
منم نظرم دقیقا همینه
والا به خدا نمی دونم چطور بعضی ها به خودشون اجازه میدن تو همه کار دخالت کنند

آفرین
چشم نخوری بانو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد