عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

تولد همسری +دیدار دوستان + مهمانی + روز زن +تولد نگار

سلام سلام دوست جونی های شیطون  

خوب به سلامتی ای نونو خانوم قدم رنجه فرمود و به دنیای مجازیشان بازگشت 

اما هفته پیش در چنین روزی تولد همسری من بود و بنده صبح از خواب بیدار شدیم و گفتیم اولین کسی باشیم که به همسریمان تبریک می گوییم  

پس زنگ زدم مبایلش و شروع کردم با جیغ جیغ تولدشو بهش تبریک گفتم که دیدم هی داره میگه یواشترآهسته تر حرف بزن گوشم کر شد بنده هم بهش گفتم بی جنبه داشتم واسه دنیا اومدنت ذوق می کردم اینجوری می زنی تو ذوقم و بسیار جدی خداحافظی کردم از آنجایی که همسری شناخت کاملی نسبت به خلقیات اینجانب داره و می دونست که اگر از دلم در نیاورند با یک من عسل هم بعدا نمی توانند مرا میل کنند بعد از چند دقیقه زنگیدن منم تحویل نگرفتم گفت عزیزم آخه یکی از همکارهای خانوم نشسته بود کنارم و منم هر کار می کردم صدای تلفن کم نمی شد تو هم داشتی جیغ جیغ می کردی و اون خانوم هم لبخند تمسخر آمیز کوشه لبش نشسته بود واسه همین گفتم آهسته تر حرف بزن  

امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا از آنجایی که بنده بسیار پررو تشریف دارم و هیچ رقمه از رو نمیرم گفتم خوب اون خانوم مسخرش میومد پا می شد می رفت اونور اصلا بره خودشو مسخره کنه اصلا اون کیه که اومده نشسته کنار توو بالاخره همسریمان ما را آرام کردند و فرمودند که اشتباه کردند و باید به اون خانوم تذکر می دادند که بلند شو برو اونور مگه خودت ناموس نداری منم دیگه بخشیدمش 

دیگه با خالم رفتیم یه کم خرید و بنده اومدم و افتادم به جون خونه دانشگاه هم دو در کردم و نرفتم عصر هم همسری اومد گفتم بلند شو بریم کیک بگیریم اینجا یه جا هست کیک خانگی می پزه که خیلی هم خوشمزه هست  آقا ما اول رفتیم گفت کیکام تموم شده تو راهه تا یه ربع دیگه میاره دیگه ما رفتیم یه چرخی زدیم و برگشتیم گفت هنوز نرسیده یه ربع دیگه میاد نیم ساعت بعدش رفتیم گفت یه ربع دیگه میاددیگه کلی صابون زدیم به دلمون که آخ جون عیب نداره کیک تازه می خوریم همسری هم به من گفت بریم خونه من ساعت 8:30 میام می گیریم کیک و ساعت 8:30 هم رفت دوباره کیک نیاورده بود  و دیگه همسری رفته بود از یه جا دیگه کیک گرفته بود که فکر کنم قدمت اون کیک به اندازه سن همسری بودو شیرین 30 سال فکر کنم تو یخچال مونده بود تا بالاخره همسریمان گرفته بودش خلاصه دیگه مهمونامون اومدن و منم تو مدتی که همسریمان دنبال کیک زیر خاکی رفته بود با مادر همسری خونه رو جشن گرفتیم و همسری نمی دونست می خوام این کارو کنم و وقتی با اون کیک ما قبل تاریخ اومد کلی ذوقید دیگه مهمونا اومدند و تولد شروع شد اما کادوهایی که همسری گیرش اومد : 

از طرف نگین بانو : یک عدد شلوار لی به همراه کمربند 

مامان همسری:تاپ و شلوارک 

مامان بزرگ خودم : شلوارک 

خاله و برادرشور گرام : افتر شیو 

خاله همسری : شلوارک 

دیگه بعدشم همه رفتند و فقط خالم و شوهرش موندند یک تعریف کردیم بعد همه دیگه اونا رفتند خوابیدن ما هم یکم جمع و جور کردیم و خوابیدیم 

 

چهارشنبه دیدار با بچه ها 

 

خوب چهارشنبه از خواب که بیدار شدم قصد داشتم برم حمام و هر چی حساب کردم دیدم دیر میشه برم حمام دیگه بی خیال شدم حاضر شدم و رفتم بر سر قرار که دیدم دو تا خانوم شیک و با کلاس وایسادن رعنا جونیمو که شناختم اما اون یکی خانوم خوشتیپ را که دیدم شاخک هام تکون خورد که کی می تونه باشهدیگه تا دیدمشون بعد از سلام و علیک و قربونت برم و اینا فهمیدم که همون فرناز خانوم خانه کوچک ما هست خدا وکیلی فرناز با اون آتیش پاره ای که من تو ذهنم تصور کرده بودم زمین تا آسمون فرق داشتی خیلی آروم و ساکت دیگه رعنا جونم زحمت کشیده بود برای هر کدوممون یه شاخ گل رز قرمز آورده بود  دستت درد نکنه عزیزم ما هم گرفتیم و رفتیم نشستیم تا بقیه بچه ها بیان که نی نی و خواهر و بعد از چند دقیقه دیگه هم شاپرک جون اومد دیگه ما بعد کلی گشتن یه جای سایه پیدا کردیم که کارمند محترم شهرداری اونجا بود که ماهارو با گل اشتباه گرفته بود و می خواست بهمون آب بده هر چی گفتیم آقا برو حالا اونطرف آب بده گوشش بدهکار نبود دیگه ما هم بلند شدیم یه کم قدم زدیم بعدشم رفتیم بستنی و فالوده خوردیم بعد هم نی نی و خواهر رفتند سراغ عشق و حال و من و رعنا و فرناز و شاپرک رفتیم برای ناهار بعد هم عکس گرفتیم و خداحافظی کردیم و اومدیم خونه منم اومدم خونه دوش گرفتم خوشملانسی فرمودیم تا همسریمان آمد و کلی با ذوق براش تعریف می کردم که کجاها رفتیم و چکار کردیم و اونروز هیچ وقت فراموش نمی کنم  

 

جمعه مهمانی نگین 

جریان مهمونی امروز این بود که ما چند وقت پیش برای ناهار همسری که می خواست ببره دانشگاه از اون کتلت برنج ها که قبلا دستورشو گذاشتم درست کردم و دادم همسری برد نگو یکی از همکاراش که با هم دوست هم هستند سر غذا میرسه و همسری به تعارف بهش می کنه و این آقا یک دل نه صد دل عاشق این کتلت برنج میشه البته قبلا ما با این آقا و خانومش رفته بودیم خونه یکی از دوستای همسری که تازه عروسی کرده بودند و قبلا باهاشون آشنا شده بودیم دیگه خلاصه همسری ما هر موقع می گفته بچه ها بیاین یه شب دور هم جمع بشیم این آقا می گفته میایم خونه شما به خانومت بگو از اون غذاها درست کنهشکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن دیگه ما هم اون آقا که اسمش حامد خان بود با خانومش و اون یکی دوستش که رفته بودیم خونشون عباس خان و خانومش و یکی از دوستای مجرد همسری به صرف کتلت برنج دعوت کردیم دیگه از صبح بلند شدم غذا حاضر کردن که منو غذاییم عبارت بود از  :عدس پلو + کتلت برنج + ماست کنگر + دو نوع سالاد + مربا و ترشی + دسر شکلات + ژله  شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن

خوب دیگه از صبح گیر حاضر کردن همینا بود و جا داره اینجا از زحمات بی دریغ همسری تشکر کنم که بسیار کمک اینجانب کرد  

خلاصه مهمونا اومدند و مهمونی شروع شد و غذا رو که داشتم سرو می کردم عدس پلومو دوباره شکل پروانه درست کردم و بالها شو مثل قبل تزئین کردم که همه کلی خوششون اومد هم از غذا و هم از مخلفات و هم از تزئینات و کتلت ها که تا آخر خورده شد از عدس پلو هم بیشترش خورده شد شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت و کلی گفتیم و خندیدیم قرار گذاشتیم که این رفت و آمدها ادامه داشته باشه بعدشم که مهمونا رفتند همسری تمام ظرفهای شام شست  (آخه بهم گفت بعد از غذا نرید آشپزخونه ظرفها رو بشورید بیاید بشینید با هم تعریف کنیم آخر شب خودم همه رو میشورم) منم آشپزخونه رو جمع و جور کردم طی کشیدم و دیگه نفهمیدیم چطور رفتیم تو رختخواب 

 

سوتی های مهمونی: 

اول از همه اون دوست مجرده همسری اومد و رفت تو اتاق همسری که کتشو در بیاره همسری هم رفته بود پایین استقبال بقیه مهمونا منم دولا شده بودم داشتم شمع های رو میز تلویزیون روشن می کردم (آخه یه دفعه این دوستش در واحدمون زد مثل اینکه در باز بوده خودش اومده بوده تو) منم نرسیدم شمع ها رو روشن کنم خلاصه منم شلوار کرم پوشیده بودم و دیدید که آدم با شلوار کرم دولا بشه چه افتضاحی به بار میاد قبلشم به همسری گفتم پذیرایی کردن با تو باشه من نمی تونم دولا بشم خلاصه منم گفتم این تو اتاقه هر موقع بخواد بیاد یه یالله چیزی میگه همینطوری مشغول روشن کردن شمع ها بودم حالا مگه روشنم می شدند که دیدم یکی از پشت سرم میگه :احسنت به سلیقتون ماشالله خیلی با سلیقه هستید من یه دفعه راست شدم و برگشتم عقب نگاه کردم دیدم بله آقا قشنگ رو مبل پشت سر من نشسته حالا از کی اومده بود نشسته بود و چطور اومده بود که من نفهمیدم بماند دیگه خودم می دونم چقدر سرخ شدم فقط گفتم خواهش می کنم شما لطف دارید و رفتم تو آشپزخونه که یکم هوا بخورم یعنی با اینکه کولر روشن بود حس کردم رفتم تو کوره آتیش ار بس گرمم شده بود  

به من چه تقصیر خودش بود می خواست یه یالله بگه خلاصه تا چند دقیقه روم نشد تو صورتش نگاه کنم. 

فردا صبحشم به همسری گفته بود ماشالله قدر این خانومتو بدون خیلی با سلیقه و کدبانو هستش دیشب خیلی زحمت کشیده بود  

 

 

خوب اما روز مادر و روز زن به همه دوستای گل و مهربونم تبریک می گم  

 

  

 

همچنین به مامان جونی خودم که واقعا برام زحمت کشیده و هیچ وقت محبت هاشو یادم نمیره.مامان جونم انشالله همیشه زنده و سرحال باشی.خیلی دوستت دارم مامان جون بیشتر از اونی که فکرشو بکنی

 

برای روز مادر من و خواهرم برای مامانم یه جارو شارژی گرفتیم  

و من و خالم برای مامان همسری پول گذاشتیم یه دونه سکه پارسیان 

 

امروز هم همسری برخلاف هر روز دیرتر رفت سر کار منم تو رختخواب کلی به خودم نوید دادم که می خواد اول بهم کادو بده بعد بره آقا ما بلند شدیم از صبح هی لبخند زدیم بهش و قربون صدقش رفتیمsmile انگار نه انگار که اصلا امروز خبریه خلاصه جلو چشم خودش زنگ زدم به مامیم تبریک گفتم تا یادش بیاد امروز روز زنه بازم هیچیشکلک های ِ هلن(به مامان همسری زنگ نزدم چون اون موقع خواب بود) بعدشم خداحافظی کرد و رفت منم گفتم شاید عصر می خواد با یه شاخه گل و هدیه بهم تبریک بگه تا عصر می صبرم اگه خبری نشد آنوقت دیگر حسابی براش دارمو صد در صد در روز مرد تلافی می کنمhttp://e-lu.demiart.ru/emoticons/character.o2/101.gif 

یک ساعت پیش زنگ زده میگه روزت مبارک عزیزممیگم چه عجب یادت اومد باید تبریک بگی میگه نه آخه می خواستم تلفنی بهت تبریک بگم (دیگه اینجوریشو ندیده بودیم همه می ذارن رودر رو به یکی تبریک بگن این همسری ما برعکس کار می کنه)  

البته استنباط بنده اینه که احتمالا رفته و همکاراش تجربیات تلخ گذشته خود را در رابطه با فراموشی این روز مهم در اختیارش گذاشتند و ایشان هم ترجیح داده حداقل یه زنگ بزنه 

 

راستی امروزم تولد خواهر جونیم نگار هستش که بهش از اینجا تبریک می گم 

 

برای سلامتی همسری دعا کنید که یه چیزی بگیره دستش بیاره

نظرات 70 + ارسال نظر
نانا 1390/03/05 ساعت 01:47 ق.ظ

نونو اینجا وبلاگ تو یا نگین جونم؟ مگه خودت ناموس نداری هی با نگین من می چتی؟


بابا چه خبره !!! همش نونو همش نونو .. حسودیم شد !!! به خدااا


اصلن نگار جون بیا تو تیم من :)

نگین جونم اومدم بگم عکسا یادم هست بفرستم اما چون گفتی حجم عکسا رو کم نکنم باید یه بار که سرعت فوله بفرستم
جیگرت رو
بوووس

رعنا جون خدایی آخر تکنولوژی هستیمااا با کامنت چت می کنیم
خوب قربون اون صورت مهربون و چشمای ملوست برم تو هم بیا گلم ایندفعه به تو هم خبر میدیم اخه عصر بود من فکر کردم باید بیرونباشی
باشه اقا نگار تو تیم تو
باشه عزیزم عجله ای نیست هر موقع فرصت کردی بفرست

نونو...: 1390/03/05 ساعت 02:01 ق.ظ





آپــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــدم...

آمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

شقایق و حبیبی 1390/03/05 ساعت 09:44 ق.ظ

سلامممممممممممممممممممممم نگین جونم
خوفی قربونت برم الهیییییییییییییییی
عزیزم با تاخیر روزت مبارک عشقم
وای امسال که تو خونه خودمون بودیم روز زن یه جور دیگه بود نیست گلم
حالا زود بگو ببینم همسریت چی خریده برات؟؟؟
اقا خیلیل نامردید حالا دیگه با بچه ها قرار میزارید هیچی هم به من خبر نمیدید البته چون قرارتون صبح بوده و بنده هم به دلیل اینکه نمیتونم مرخصی بگیریم نمیتونستم باهانون بیام اما خیلی دوست داشتم همه بچه ها و بخصوص تو نگین جونی وببینم . راستی منم میخوام عکساتونو تو وبلاگ رعنا جون ببینم حالا باید چکار کنم خوففففففففف
وای نگین جونی هروقت اسم عدس پلو میاری دلم ضعف میره . عاشق عدس پلو با گوشت چرخ کردم مخصوصا اگه مال تو باشههههههههههه عشقم
ان شالله همیشه سرحال و خندون باشی جیگر دلم

سلام عسل من
خدا نکنه شقایق جونم.
مرسی گلم
حتما میام میگم
چرا خیلی جالب بود آدم فکر می کرد واقعا خانوم خونه شده
عزیزم به خدا یادم بود ولی چون می دونستم نمی تونی بیای بهت نگفتم وگرنه من از خدامه بتونم ببینمت
خودم برات یه دونه از عکس ها رو می فرستم
شما که تشریف نمیاری یه عدس پو مهمونت کنم

شیما 1390/03/05 ساعت 02:13 ب.ظ

سلام خانم کدبانو میشه دستور پخت عدس پلو رو بذاری فکر میکنم فرق داره با ما.ممنون.

باشه عزیزم حتما یه روز می ذارم

نونو...: 1390/03/05 ساعت 03:46 ب.ظ

دختر تنبل آپ نکنی یه وقت نت ازت شکایت میکنه ها...

آخه مگه نخود فرنگی و باقالی وقت می ذاره آدم بیاد نت آپدیت کنه
امروز نخود و باقالی گرفته بودم داشتم پاک می کردم

نفس 1390/03/05 ساعت 07:02 ب.ظ http://www.nafas.blogfa.com

سلام نگین جون
روز زن و تولد همسری و تولد نگار رو تبریک میگم
ایشالا همیشه شاد باشی
بووووووووسسسسسسسسسسسسس
این دفعه نمایشگاه لباس زذن شما هم یه غرفه ی شلوارک فروشی بزنین
سوتی که توی خونته اگه یه بار سوتی ندی روزت شب نمیشه

قربونت عزیزم
اینم بد فکر نیستااااا
نه متاسفانه روزم شب نمیشه

سحر 1390/03/05 ساعت 07:07 ب.ظ http://www.man-o-shahab.blogfa.com

چقده اتفاق افتاده ها:))
آخر سر همسری چیزی گرفت؟)))
باز واسه تو خوبه من که سا اوله اصلنم به روش نیوورد:((
فرداش گفت بریم یه چی بخریم ای خدا:))

آره عزیزم خدا به جونیش رحم کرد و گرفت
مردا همینن دیگه

نانا 1390/03/06 ساعت 12:19 ق.ظ

دلتنگتم


نگین منو دوشت دالی؟

نه رعنا جونم دوست ندارم بلکه
عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــقـــــــــــــــــــــتم

خانومی 1390/03/06 ساعت 05:02 ب.ظ http://www.kh4n0mi.blogfa.com

سلام :-؟ به ترتیب می جوابیم :
۱- تولد همسری گلتون مبارک انشاالله ۱۵۵ سالگیشون و جشن بگیرین
۲- تولد نگار بانو که نمی شناسمشان مبارک باشد
۳-روزتان مبارک بانو البته با کمی تاخیرعدز خواهی ما را پذیرا باشید
خوب بسه دیگه :-؟ چه خبر :-؟ نگین از اون تولد-مهمونی که گرفتین چیش به خانومی میرسه :-؟‌رد کن بیاد
کادو از روزه زنم هر چی گرفتی نصف نصفا

منم به ترتیب می جوابم
1- مرسی
2- اونم مرسی
3- خواهش می کنم دوشیزه .روز شما هم مبارک
شلوارک های همسری می خوای یکیشو بهت بدم

تبسم 1390/03/06 ساعت 05:03 ب.ظ

روزت مبارک گلی

مرسی عزیزم

رضوان 1390/03/06 ساعت 05:05 ب.ظ http://dokhtar0irooni.blogfa.com

عزیزم با تاخیر هم تولدت همسرت و روزت مبارک

دستشون درد نکنه واسه کادوهای تولد.
من که تا به حال با دوستای وبلاگیم قرار نداشتم اما مطمئنم که خیلی خوش میگذره.

سوتی هات من رو کشته.عجب آدم رله ایه دوست همسریت که بیصدااومده نشسته اونجا.

دروغ که نیست ،کدبانویی دیگه خانومی.

خدا کنه چیزی گرفته باشه چون جبرانش خیلی سخته...

مرسی عزیز دلم
والا به خدا کلی خجالت کشیدم
مرسی گلم لطف داری
اره گرفت یعنی خدا بهش رحم کرد

نانا 1390/03/06 ساعت 11:24 ب.ظ

قربون نگین ناز خودم برم که دلم واسش اندازه یه گونجیشک شده


عزیزم
خانومی

بووووس
به نگار هم شلام منو بلشون

آقا اصلن به نگار بگو یه وبلاگ بزنه


عزیزمی به خدا دیشب که عکس ها رو دیدم کلی نشستم نگاه به صورت تک تکتون کردماحساس کردم یه ساله ندیدمتون
بهش می گم شاید قبول کرد

نه بابا اون یه دوست دیگه ام بود که سر یه جریان دیگه بهم زدن

سمیرا 1390/03/07 ساعت 10:46 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

سلام نگین جون خوبی؟ تولد همسرت مبارک باشه همچنین روز زن و تولد خواهرت..دلم برات تنگ شده بود خواهر

مرسی عزیزم
منم دلم برات تنگ شده بود

یا خدا این پست چرا این همه طویل تشریف داشت
تولد آقای همسر مبارک. این قدر این داداش ما رو اذیت نکن خوب گوش بچه یه روزه خیلی حساسه
کادوهای همسری هم مبارک
دست دوستان هم درد نکنه براتون گل آوردن
منم درگیر مهمون بازی بودم
تولد خواهر جونی هم مبارک

چکار کنم خوب خاطرات چند روز بود
چشم اما این بچه یه روزه خیلی شیطون تشریف دارن
گلم تو هم خسته نباشی

شیر کوچولو 1390/03/07 ساعت 12:07 ب.ظ

نگین جان یک پست خصوصی برات دارم . اینجا توو بلاگ اسکای نمیشه کاکمنت خصوصی گذاشت؟ هیچ آیکونی نمیبینم. |!

عزیزم تو کامنت بذار من تایید نمی کنم

[ بدون نام ] 1390/03/07 ساعت 02:16 ب.ظ

با تاخیر تولد همسری و خواهری مبارک و همچنین روزت
خب چه کردی با این همسری خاطی ؟ بیایم عیادت ؟

نازی باز هم تویی بادت رفته اسم بذاری

نگار 1390/03/09 ساعت 12:15 ب.ظ

رعنا جونم قوبونت برم میسی عزیز دلم
آره این نامردیه، بیاین یارکشی کنیم

این کامنت رعنا جونه خودش بیاد نظر بده

می بینم که یکی هم هست که به اندازه من سوتی بده بلکم بیشتر
جملات خیلی قشنگ بودن

دیگه بالاخره دوستیم دیگه
باید بهم بیایم

رها 1390/03/13 ساعت 02:51 ب.ظ http://raha27.blogsky.com

آفرین به نگینی کدبانو... چقد خوبه که دوستای مجازیتو دیدی.... روزتم با تاخیر مبارک باشه....

خیلی خوش گذشت
قربونت برم مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد