عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

اخبارات نگینی

سلام سلام به دوستای مهربون و خوشملمValentine balloons  

اولا بابت تعریفاتون خیلی خیلی ممنونم و باید بگم حمتون بهم لطف داشتید والا کلی خبر دارم و چون زیاد هستند یه سری هاشو تیتر وار خدمتتون عرض می کنم 

 

1- یکی از ماهی هامون مرد به احترامش یک دقیقه سکوت همش هم تقصیر اون فروشنده بود چند وقت پیش دیدیم که ماهیمون خوره زده و همسری رفت به فروشنده گفت اونم گفت واییی من یادم رفته بود بهت قطره مخصوصشونو بدم شما چرا بهم نگفتیدآخه یکی نیست بگه آقا ما بار اولمون بود آکواریم می خریدیم شما هم بار اولتون بود می فروختید خلاصه قطره که گرفتیم اومدیم ریختیم و فرداش دیدیم مرد  ولی اون یکی آنجله در حال بهبوده  

 

2-اون یکی ماهی گوپی که گرفتیم بارداره و الان تو زایشگاه انداختیمش تا به سلامتی فارق بشه 

 

 ۳- به مناسبت سپندار مذگان من یک کیک پختم و دوباره تو همون قالب پروانه ای ریختم و رو بالهاشو با شکلات سفید و  اسمارتیز تزئین کردم که خیلی خوشمل شدشکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن و الان عکسش تو دوربینه و پیش همسریه انشالله بعدا عکسشو می ذارم کادوهایی هم که رد و بدل شد من یه روبدو شام واسه همسری گرفتم و اون قراره برام یک عدد شلواری بگیره که هنوز نگرفته  البته از دستش ناراحت نیستم چون می دونم درگیر کار نمایشگاه و بهم قول داده بعد نمایشگاه حتما میریم بیرون و می خریم  

 

 4- نرگس و شوهرش دیشب برای همیشه رفتند مالزی و چند وقت پیش هم لیلا براشون گودبای پارتی گرفته بود و هممون دور هم جمع شدیم و با هم براش به عنوان یادگاری یه دستبند نقره خریدیم راستش با اینکه خیلی نیست باهاشون آشنا شدم اما خیلی دلم براشون تنگ میشه و از صمیم قلب آرزو می کنم که اونجا یه زندگی ایده آل داشته باشند  

 و اما می رسیم به نمایشگاه من هم روز چهارشنبه رفتم و هم دیروز یعنی پنج شنبه که دیروز خیلی اتفاقات با مزه ای افتاد راستش رو چهارشنبه که رفتیم این خانم های محترم ح .ر.ا.س.ت Arabic Veilاصلا گیری به بنده ندادند هر چند که نسبت به چیزی که تو عکس می بینید من خیلی محجبه تر رفتم یعنی گردنم و اینا اصلا باز نبود و موهام هم خیلی کم بیرون بود البته تقریبا تمام غرفه دارهای دیگه هم که خانوم بودند تقریبا هم تیپ من بودند خدا شاهده دیروز هم همینطوری رفتم و از دور که دیدم داره به همه گیر میدن من دیگه تقریبا این شکلی رفتم داخل  اولا که نذاشتند از اون یکی درش برم تو می گفت باید حتما بری از اون یکی در بیای تو منم کارت همسری ازش گرفتم و رفتم آقا دم در گیر داده بود می گفت باید هد بزنی بری تو (البته قانون هد فقط برای غرفه دارها بود) می گفتم خوب من که اصلا موهام بیرون نیست داد زد(حالا کلی آدم هم وایساده بودند تا در نمایشگاه باز بشه بیان داخل) که یالا برو هد بزن نمی ذارم بری تو که یک خانوم چادری دیگه که خدا خیرش بده به اون خانوم گفت:این چه طرز برخورده مگه چشه بذار بره تو دیگه اصلا هر کس هر طوری می خواد بگرده شماها نباید دخالت کنید 

 دوباره سرم داد زد که یالا برو هد بزن آقا منم رفتم هد زدم(تو دستشویی انقدر باحال بود همه خانوم های غرفه دار اعصاباشون خورد بود چون به همه گیر داده بودند و همه مشغول هد زدن بودند) و رژمو هم پاک کردم دیگه تا این کارها رو بکنم همسری نگران شده بود که نیومدم زنگ زد که چی شده گفتم اعصابمو خورد کرده هی اینجا وایساده سرم داد میزنه نمی ذاره بیام تو دیدم همسری گوشی قطع کرد(حالا اینا هم یکی از عروسکاشون خراب شده بود کار نمی کرد باید تا قبل از اینکه نمایشگاه باز بشه تعمیرش می کردند ) دیگه منم بعد از اینکه خانوم ح.ر.ا.س.ته تایید کرد که یک خانوم کامل شدم (که البته از نظر اون من فقط از یک خانوم یک هد کم داشتم)رفتم تو که دیدم همسری با عصبانیت داره از اون طرف میاد بلند داد زد کی نمی ذاشت بیای تو منم دستشو گرفتم کشیدیم بیا بریم هیچی ول کن(آخه همسری من خیلی بدش میاد کسی بهم گیر بده )منم می ترسیدم دعوا راه بندازه بعد یه بلایی سرش بیارند آقا رفت سر خانومه داد و بیداد همسری با این  اسمایلی و خانومه با اینArabic Veil از اینجا به بعد حرفهای همسری با حالت داد بخونید و حرفهای خانومه کاملا آروم انگار که می خواد سر سفره عقد بله بگه (از ترس زبونش بند اومده بود باور کنید دروغ نمی گم اصلا نمی تونست از ترسش حرف بزنه)

  :چکار خانوم من داشتید نمی ذاشتید بیاد داخل 

Arabic Veil:(در حالیکه دستشو می خواست بذار رو شونه من): هیچی فقط به این دختر گلم(توجه داشته باشید که تا چند دقیقه قبل داشت سر این دختر گل داد میزد) گفت هد بزن بعد برو تو همین(منم خودمو کشیدم کنار که دستش افتاد  

 : به شما چه ربطی داره اگه من شوهرشم دوست دارم اینطوری بگرده 

Arabic Veil: (با لبخند) به نظرتون خانومتون این طوری قشنگ تر نیست  

:من می خوام زنم زشت باشه حرفیه؟؟!! بعد رو به من کرد و گفت : یالا اون هدو بردار از سرت  

:باشه حالا بیا بریم برمی دارم(راستش می ترسیدم بلایی سر همسری بیاد هر چند که دو تا نگهبان آقا که اونجا بودند داشتند نگاه می کردند 

:همین الان دربیار 

:منم آروم درآوردم

Arabic Veil: این خانوم هم ترجیح داد دیگه حرف نزنه و نوچه هاش هم داشتند   

همینطوری نگاه می کردند و مردم هم که بیرون ایستاده بودند با لبخند رضایت داشتند مارو می دیدند و در طول این مکالمه هم دو سه تا از این غرفه داراها تونستند از زیر دستشون در برن   

 

بعدشم همسری دست منو کشید برد

 

اول اینکه یه موقع فکر نکنید همسری از این بی غیرتا هست که می خواد همه جا زنشو نشون بده نه فقط می گه من حرصم می گیره که کسی بخواد به موهای یه دختر گیر بده می گه خیلی ها فکر می کنند ارزش یه زن فقط به اون موهاشه که اگه تو باشه دیگه اون زن قدیسه هست می گفت اون موقع ها که مجرد بودم وقتی تو خیابون می رفتم میدیدم دارن به دخترا گیر میدن حرص می خوردم колобок

 

دوم اینکه دلم خنک شد همسری اینطوری سرش داد می زد اونم جلوی مردم چون خود این خانوم چند دقیقه پیش داشت جلوی همه سر من داد می زد تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

 

حالا رفتیم تو غرفه اعصابم حسابی خورد بود نه به خاطر اینکه بهم گیر داده بود اصلا برام مهم نبود (بعدشم اینکه دلم حسابی خنک شده بود )تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدچون همسری نتونسته بود عروسکه و درست کنه و کم کم مردم هم داشتند می اومدن تو دیگه همینطوری ناراحت نشسته بودم که همسری قربونش برم اومده میگه :الهی بمیرم اعصابتو خورد کردند؟؟!!smileگفتم : نه من به خاطر تو ناراحتم که نتونستی به کارت برسی 

همسری:فدای سرت عزیزم من باید یه روز جواب اینارو میدادم 

من: 

همسری: حالا اگه می خوای دربیار یه رژی بزن به لبات 

من :ندارم هیچی On The Cheek

همسری : می خوای برم از یکی از خانوم های غرفه دار بگیرم برات 

 من : نه بابا حالا انقدی واجب نیست  

همسری: پس حداقل زنگ بزن مامان اینا برات بیارن  

من :ول کن بابا باز میاد گیر میده  

همسری : بازم جوابشو میدم از لج اینا هم که شده بزن 

منم دیگه به خالم اس ام اس زدم داری میای برا رژ بیار 

 

یکساعت بعد من سرم تو لب تاپ و دارم برای همسری اینا وبلاگ درست می کنم و فقط من و دوست همسری تو غرفه بودیم و همسری غرفه کناری داشت صحبت می کرد که دیدم یکی داره میگه Arabic Veil:آخری هدتو برداشتی ها  

بعد دوست همسری سریع رفت همسری صدا زد و  

همسری اومده با لحن آروم میگه : بله خانوم کاری داشتید 

خانومه با لبخندArabic Veil: ما دوست شما هستیم من نمی خوام کسی تو نمایشگاه نظر بد به خانومتون داشته باشه 

همسری : بابا شما کل نمایشگاه ول کردید چسپیدید به خانوم من بعدشم شما دوست ما نیستید که اگه بودید سر زن من داد نمی زدید و از اول مودبانه رفتار می کردید من تا حالا خودم سرش داد نزدم و به کسی هم این اجازه نمیدم بعد نوچه های خانومه داشتند چپ چپ منو نگاه می کردند که دوست همسری اومد وایساد جلوی من 

دیگه بعدشم خالم اینا اومدند و منم رفتم یه دوری تو نمایشگاه باهاشون زدم باور کنید می تونم بگم نصف غرفه دارها که هد سرشون بود ولی خوب کامل آرایش داشتند ولی بقیه اکثرا موهاشون بیرون بود نمی دونم والا چه گیری بود به من داده بودنددیگه بعدشم با خالم اینا اومدم خونه  امروزم نمی خواستم برم که همسری همین الان زنگ زد گفت پاشو بیا و باید سریع حاضر بشم برم  

 چند تا نظر مونده که هنوز تایید نشده برگردم حتما تایید می کنم 

 

قربون صدقه نوشت :همسری گل و عزیزم ازت ممنونم که همیشه و همه جا ازم طرفداری می کنی و همیشه هوامو داری  

 

دعا نوشت : خدایا سایه همسری همیشه بالای سرم نگه دار 

 

باید سریع برم فعلا خداحافظ

 

 

 

 

نظرات 72 + ارسال نظر
نونو...: 1389/12/10 ساعت 09:55 ق.ظ

این گمنام بنده بودم...


از بس از این بلاگت فراریم...و دشمن دارم در خفا و بی نام نوشتم...

من که بگن روسریتو بکش جلو میگم قربونت من نمیام داخل مگه زوره...

می گم داری میای این وبلاگ یه چاقویی اسلحه ای چیزی بذار کنارت یه وقت بهت حمله نکنند
منم باید همینو بهش می گفتم

نازبانو 1389/12/10 ساعت 10:05 ق.ظ

آخی ماهی گوپی ها بچه زا هستند ها.یعنی تخم نمی گذارن. اینقدر بچه ها شون گوگولی و ناز می شن، آخی هوس آکواریوممون رو کردم
عجب همسری باغیرتی، خوشم اومد خوب کاری کرد. از طرف کل جامعه زنان ازش تشکر کن
کاش می شد منم نمایشگاهتون رو می دیدم

حتما تشکر جامعه زنان به همسریم می رسونم
آره عزیزم بچه هاش به دنیا اومدن

نگین 1389/12/10 ساعت 01:10 ب.ظ http://neginereza.blogfa.com/

سلام. خوبی. تا پارسال من چادری بودم ولی الان یک ساله نمیپوشم. چند سال قبل با همسرم رفته بودیم شمال کنار دریا. چند تا دختر هم که با بلوز شلوار و تقریبا بدون روسری بودند اونجا بازی می کردند و حدودا ۲۵ تا ۳۰ سال بودند.
ماشین گشت ارشاد اومد یک راست طرف من که باد به چادرم میزد و یه ذره موهامو اومده بود بیرون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گفت خانم حجابتون را درست کنید. من و همسرم هم عصبانی شدیم. من گفتم چشمای کورت را باز کن و اطرافت را نگاه کن و بعد بیا به من گیر بده. همون جا هم چادرم را در آوردم. گفتم اگه حامیان دین ما اینها هستند من چادر نمیخواهم. البته بعدش تا مدتها می پوشیدم ولی از این حرص می خوردم که جرات نمیکرد به بقیه حرفی بزنه و به من گیر داده بود

راست میگی نگین جون دقیقا همینطوریه
منم تو دانشگاه آزاد می دیدم همیشه به اونایی که مظلومند گیر میدن و با بقیه کار ندارند
یعنی فکر می کنم از بقیه می ترسند و کلا دیدم و بهم ثابت شده که اگه دو تا داد بزنی هیچ کاری از پسشون بر نمیاد

رعنا 1389/12/10 ساعت 02:00 ب.ظ

سلام نگین جون. بابا ای ول. خوش به حالت که یک همچین شوهر نمونه ای داری! ببین به درگاه خدا چقدر عزیزی که یک همچین مردی نصیب و قسمتت شده! شوهر ما که شبانه روز ما را کتک میزنه مثل شوهر تو با غیرت نیست جلو مزاحمین طرفه من در نمیاد فوق لیسانس مکانیک نداره استاد دانشگاه نیست خلاصه خوشبخت ترین دختر رو کره زمین فقط خودتی و بس و بی نقص ترین شوهر دنیا هم فقط شوهر تو هست و بس!

قوربونت برم عزیزم
این حرفو نزن رعنا جونم انشالله که مشکل تو هم زودی حل میشه عزیز دلم

ماریان 1389/12/10 ساعت 05:39 ب.ظ http://www.ma2ta-pm.blogfa.com/

نگین جان خیلی کدبانویی بهت تبریک می گم

اره واقعا باید جلو این جماعت ایستاد

واست ارزوی خوشبختی می کنم عروس کوچولو

مرسی عزیز دلم
اگه دو نفر همینطوری جلوشون وایسند جرات هیچ کاری ندارن

سیما 1389/12/10 ساعت 06:29 ب.ظ http://www.simaa.blogfa.com

سلام

چه خوب !!!

منم موافقم با اینکه هرکی خودش میدونه چطوری باید بگرده !!!

ولی دم شوشو گرم که حلی گرفتن از اوناااااااااااااا

تقریبا همه با این حرکت همسری حال نمودند

somy 1389/12/10 ساعت 11:44 ب.ظ

سلام عروس جونم .خوف وخوشی؟
ممنون ازراهنمایی که البته نداشتی ببخشید دیر اومدم .عزیزم اون پست قبلیت چی بود رمز داشت.من که نمیدونستم رمزت چیه .نتونستم بخونم

سمی جون عزیزم شرمنده هااااا مال کدوم بلاگ بودی

دختر برفی 1389/12/11 ساعت 12:44 ق.ظ http://www.barfi-u.blogfa.com

گلم نگین جونم عسلم هزارتاااااااااااااااااااا بووووس
مرسی به خاطر محبتهای زیادت ... اون هفته ای شالله همو ببینیم

دارم لحظه شماری می کنم برای اون روز

[ بدون نام ] 1389/12/11 ساعت 10:21 ق.ظ

ببین اینا معمولا؛ به خوشگلا گیر میدن. غصه نخور. چه طور رمز خصوصی برات بزارم

اولا شما
بعدشم شما بذار من تایید نمی کنم

مینا 1389/12/11 ساعت 11:52 ق.ظ

کجایییییییییییییییییی؟

اینجاممممم
به خدا مینا جون خیلی گرفتارم شرمنده

ملوس 1389/12/11 ساعت 01:13 ب.ظ

سلام نگین خانوم
اومدم وبلاگت سر بزنم گفتم یه سلامی کرده باشم

قربونت برم عزیز دلم

نگار 1389/12/11 ساعت 07:03 ب.ظ

آره بابا من بودم یه کم میخندیدیم
یه کاری میکردم خانمه با ما همراه بشه

فاطمه 1389/12/11 ساعت 10:22 ب.ظ http://asheganeh-haie-man.blogfa.com

حال کردم با همسریت شدید..دمش گرررررررررررم..من نمیدونم چرا بعضیها به خودشون جرات میدن تو همه چی دخالت کنن..حالا فک کن این خانومه غریبه بوده..مادرشوهر من از اینم بدتره...اه اه

راست میگی فاطمه جون آدم اتیش میگیره

سودا 1389/12/12 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.anatork.blogfa.com

سلام
اخلاق همسریت یه جورایی شبیه عزیز منه
اونم اینجوروقتا طرفداری منو میکنه
من میخوام لینکتون کنم شما هم اگه خواستین بهم سر بزنین

قربونت برم عزیزم منم لینکت کردم و از آشنایی با شما خوشبختم

عطی 1389/12/12 ساعت 01:46 ب.ظ http://atiy-hamed.blogfa.com

آخیـــــــــــش،بلاخره یکی تونست جواب اینا رو بده،کیف کردم
خوبی دوستی؟
دلم برات تنگ شده بود

قربونت برم عزیز دلم منم خیلی دلم برات تنگ شده الان میام بهت سر میزنم

آیدا 1389/12/12 ساعت 01:48 ب.ظ

سلام من آیدا هستم
نمیدونم چرا تو کامنت قبلی اسمم نیومد
خوشبختم دوستم

منم همینطور دوست عزیز

سلام عزیزم خوبی؟
به به خوشم اومد خیلی بعضی اوقات اونا دیوار کوتاه تر از دیوار ما پیدا نمیکنند مجبورن به ماها گیر بدن درک میکنم گلم
خسته نباشید هم خودت هم همسر جونیت امیدوارم موفق باشند
بوس بوس

قربونت برم عزیز دلم
دقیقا راست میگی

سیما 1389/12/14 ساعت 09:45 ق.ظ http://www.simaa.blogfa.com

سلام

کجایی نگرفتن که هههههههه

نه جانم کاری ندارن

یاسی 1389/12/14 ساعت 10:41 ق.ظ http://rozhayeyasi.blogfa.com

انگارخیلی سرت شلوغه خیلی وقته آپ نکردی

اره به خدا دانشگاه از یه طرف و خونه تکونی هم از طرف دیگه

شقایق و حبیبی 1389/12/14 ساعت 03:54 ب.ظ

سلامممممممممممممممممم نگینی جونم
الهی قروبنت برم همخودت همهمسری مهربونت خسته نباشید
راستی روز اخر نمایشگاه من و حبیبی هم اومدیم ولی تورو من ندیدم کههههههههههه/چرا اونوقت جیگری
خدائی کاراشون همه خوف بود عالیییییییییی
وای جیگری اون عکس پست قبلیو دیدم الهی من فدای اون تیپت بشم عزیز دلممممممممم
نگینین یه عالمه وال در مورد دوستتون که رفته مالزی دارم هروقت اومدی یه خبر بهم بده بیام سوالامو ازت بپرسم جیگر جونم
عزیز دلمی نگین جونییییییییییییییییییییییییییی
راستی دمه در نمایشگاه به منم گیر دادند حبیبی هم تندی دستمو کشید گفت بیا بابا .منم ترسو هی نگاه میکردم ببینم نیان دنبالم بهم گیر بدن

آره عزیزم روز شنبه من نرفتم چون بعدش باید عروسک ها رو جمع و جور می کردند گفتم زیر دست و پاشون نباشم
قربونت برم هر سوالی داری بیا بپرس تا اونجایی که بتونم بهت جواب میدم حتما
نه عزیزم تجربه بهم ثابت کرده اگه یه مرد باهات باشه و و بهشون غر بزنه دیگه کاریت ندارن حیف که نمیشه همیشه همسرامون باهامون بیان بیرون

دختر برفی 1389/12/15 ساعت 12:12 ق.ظ http://www.barfi-u.blogfa.com

واسه فرشته ی روی زمین .. هزارتاااااااااااااااااااا بوس

نیلوفر 1389/12/15 ساعت 11:03 ق.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

جوووووووووووووونم همسری که اینقده هوای خانوش رو داره!
جای دوستت هم خالی نباشه عزیزم

قوربونت برم عزیز دلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد