عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

ماجراهای عقد

سلام دوستای گلم 

از همتون به خاطر تبریکاتتون صمیمانه ممنونم و امیدوارم اون دوستانی که مجردند و هنوز عقد نکردند زودتر قسمتشون بشه و بقیه دوستان هم که متاهلن و سر خونه زندگیشون . با خوبی و خوشی به زندگیشون ادامه بدن   خوب حالا بریم سر عقد 

راستش از صبح که بیدار شدم همش استرس داشتم و دلم مثل سیر و سرکه می جوشید 

خدارو شکر ساعت عقدمون ۱۰:۳۰ بود وگرنه اگه مثلا عصری بود من می مردم حاضر شدیم بریم محضر . من شلوار سفید و مانتو سفید و شال سفید پوشیده بودم رفتیم ونجا یه نفر دیگه رو داشتند عقد می کردند.کم کم مامان بزرگم و خاله هام و برادر همسری هم اومدن ( یه توضیح دیگه بدم من با یکی از خاله هام جاری هستم) خلاصه یه خانومی اومد که امضا بگیره و شرایط عقد و مهریه و اینطور چیزهارو مشخص کنه  که یکبار می خواستم بپرم بغل این خانومه و بوسش کنم داشت در مورد سفر حج که جز مهریم بود می گفت به همسری گفت اگر حج واجب باشه بعد از خطبه بهتون واجب میشه و باید عروس خانومو ببرید اما اگر عمره باشه هر موقع که عروس خانوم گفتند باید ببریدشون  حالا کدومو بنویسم که تا همسری اومد جواب بده مامان بزرگم (مامان بابام) برگشت گفت عمره. خانومه یه نگاهی بهش کرد و گفت شما مادر عروس خانوم هستید گفت نه گفت مادر آقا دوماد هستید گفت نه بعد خانومه گفت پس اصلا به شما ربطی نداره که نظر می دیداخه این مادر بزرگ من خیلی فضوله و فکرشو بکینید از دو روز قبل اومده بسط نشسته خونمون که نکنه  خلاصه رفتیم توی اتاق مخصوص عقد و من بار سوم بله رو گفتم و بعد خطبه عقد خونده شد و من دعا کردم برای همه بعد هم همه اومدن و تبریک گفتن ولی وقتی مامانم اومد تو بغلش کلی گریه کردم و بعدش بابام و بعد خواهرم.بغل همشون گریه کردمو کلا یه فیلم هندی راه افتاد اما یه مورد بامزه تعریف کنم.وقتی ما تو اتاق بودیم فکر کنم عاقد از مامانم پرسیده بود که عروس چادر سفید نمی پوشه مامانم گفته بود نه . بعد وقتی مامانم و خواهرم بغلم کرده بودند شالم افتاد و منم اصلا تلاشی برای اینکه سرم بذارمش نکردم یعنی همچنان بغل مامانم گریه می کردم.  بعدا که مامانم بهم گفت عاقده اینطوری گفته به مامانم گفتم : حتما وقتی دیده شالم افتاده و منم تلاشی نکردم گفته این همین که شال سرش بود باید خدارو شکر کنیم خلاصه بعد برگشتیم خونه و ناهار همه خونمون بودند بعد از ظهر هم خاله م آرایشم کرد (اخه ارایشگره) و موهامو درست کرد و بعد دیگه کلی زدیم و رقصیدیم Free Emoticon و بعد هم کلی عکس گرفتیم بعدشم شام خودریم که البته من نخوردم اصلا میل نداشتم حس می کردم غذای ظهرم هنوز هضم نشده بعدم دیگه همه رفتند خونه هاشون و من و همسری هم که دیگه بهم محرم شدیم کنار هم خوابیدیم و کلی تعریف کردیم. از آرزوهامون و از دغدغه هامون و کلی قول قشنگ بهم دادیم صبح هم همسری و خونوادش قرار بود زود برن بهش گفتم خواستید برید بیدارم کن اما صبح پا شدم دیدم نیستند بهش زنگ زدم گفتم چرا بیدارم نکردی. گفت نقدر قشنگ و مظلوم خوابیده بودی دلم نیومد بیدارت کنمNight الانم برم کمک مامان جونم خونه رو تمیز کنم 

الان وقت جواب دادن به نظراتتونو ندارم خونه رو که جمع کردم میام نظراتتونو تایید می کنم و بهتون سر می زنم 

سوال: من آب سر عقدو با خودم اوردم خونه یعنی محضر بهم داد. بعدش رو سر چند تا از دخترای فامیلمون ریختم و بعد مامان بزرگم اومد گفت نصفشم باید فردا (یعنی امروز) بری حمام و رو سر خودت بریزی. از مامانم پرسیدم برای چه گفت منم دقیقا نمی دونم ولی می گن چله نیفته گفتم چله یعنی چی؟؟ گفت نمی دونمحالا اگر کسی در مورد این فلسفه می دونه و دلیل اینکار لطفا بهم بگه ممنون می شم از تون. من رفتم اما زودی بر می گردم 

عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- BAHAR-20.COM ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

نظرات 64 + ارسال نظر

سلام عروس کوچولو...خوبی؟چه خبرا؟تبریک میگم ناناز عقدتو
انشاا... خوشبخت بشی

مهشید 1389/05/12 ساعت 08:14 ب.ظ http://bahoonestan.blogfa.com

سلام نگین جون. خوبی؟؟؟
من تازه با وبت آشنا شدم. همه پستاتو خوندم.
ایشالا خوشبخت بشی و روزهای خوب و شادیو در کنار همسری داشته باشی.

منا 1389/05/12 ساعت 10:16 ب.ظ http://hamsarebivafayeman.blogfa.com

سلام عزیزم بهت تبریک میگم امیدوارم که همیشه شاد شاد باشی یه سری به وبلاگ من بزن بد نیست شاید تجربت زیاد بشه

میترا 1389/05/12 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.avay-e-khial.mihanblog.com

نگین میلاد من نیست. هیچ خبری ازش ندارم. امروز فکر میکردم که نمیخواسته دیگه با من باشه و رفته.
ولی هرجور که حساب کردم دیدم اصلا امکان نداره. میلاد اصلا از این اخلاقا نداشت,خیلی عاقل تر از این حرفاست.
به گوشیش که زنگ میزنم همش احساس میکنم دست یکی دیگه س.خیلی نگرانم.
دعا کن بالاخره یه خبری بشه.
دارم دیوونه میشم...

ممنون بابت اومدنت
از روزی که این پست هارو گذاشتمه رکی هک میخوند شقدیقا حر فتورو میزن
هچقدر خام بودم من
حیف از عمرم

سلام نگین درخشان.
اومدم بگم که میلاد دیشب پیداش شد یه تشکر ویژه کنم
بابت این چند روز که تنهام نذاشتی.قربون تو دوست خوبم برم من. مرسی عزیز دلم.
جبران میکنم حتما.

نانا 1389/05/13 ساعت 11:24 ق.ظ http://nana2.persianblog.ir

سلام گلم.
فعلا هستم.. ولی نایی برای نوشتن ندارم

سلام
فکر کنم منطقی ترین کامنتهارو تو میذاری
همه میان یا دعوا دارن یا کارایی که خودشون نکردن و به من توصیه میکنن

اتنا 1389/05/14 ساعت 12:32 ق.ظ http://ruyaye-khis.blogfa.com

مبارک باشه

حالا بچه دار شی قشنگ حرف منو درک میکنی

من الانم حرف شما رو درک می کنم

پرستو 1389/05/14 ساعت 12:36 ق.ظ http://ommtaha.mihanblog.com

سلام خانمی آپم یه سر به من بزن.
راستی خیلی دیر به دیر آپ میکنیا بگم مادر شوهرت گوشتو بپیچونه :)

نه نه زودی آپ می کنم قول می دم

بیدل 1389/05/14 ساعت 02:19 ق.ظ http://sonnat.blogsky.com

سلام. آپم. تشریف بیار.

علی 1389/05/14 ساعت 06:54 ق.ظ http://Www.essa.blogsky.com

سلام آبجی امیدوارم خوب باشی و آپی که کردی از اول تا آخرش خوندم و خیلی تبریک میگم انشاالله به پای هم پیر بشین و صد سال نمیگم کمه هزار سال باهم باشین خدا داغ هیچ کدومتون رو به دل همدیگتون نزاره من آپم یه آهنگ خیلی خوشکل از امین فیاض آپیدم میخام اینو حتمآ گوش بدین و به درد دل تون نیاز دارم علی یارتون

سارا... خونه مهربونی ها... 1389/05/14 ساعت 08:24 ق.ظ

عروس خانوم واقعاْ دیگه عروس شدی... خیلی خیلی تبریک می گم...

از عروس خانوم چه خبر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شاد باشی دوستم :)

مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد