عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

رمزی نوشت

سلام دوست جونی های خوب و مهربون


از این به بعد همه پست هامو رمزی می نویسم.دلیلشم یه عده آدم مزاحم هستش

البته رمزو هم عوض می کنم و سعی می کنم بیام به اون دوست جونایی که همیشه همراهم بودند بدم اگه کسی از قلم انداختم حتما یادآوری کنه

می خوام همزمان یه لینک تکونی هم انجام بدم

 خواننده های خاموشی که تو این مدت نظر نذاشتند واقعا شرمندشون میشم ولی چه کنم که خیلی خیلی سخت می تونم اعتماد کنم

فقط یه خواهشی که دارم رمز تحت هیچ عنوان به کسی نگید

روزمرگی هایی که می نویسم اسرار پنتاگون نیست که محرمانه باشه ولی خوب یه عده میان از کوچکترین چیزها هم سو استفاده می کنند و روی اعصاب آدم پیاده روی می کنند

می خوام به این جور آدمها مفهوم 4 دیواری اختیاری یاد بدم که هی میان میگن چی بنویس و چی ننویس


دوستای همربون و همیشگیمو خیلی خیلی میدوستم

به زودی هم با یه پست و البته با رمز میام پیشتون

یادآوری یه خاطره

سلام سلام به به می بینم که همه بسیار متعجب تشریف دارید

شکلک های ِ هلنعزیزم که عینک آفتابی زدی هی می پری بالا بشین یه جا بچه جان، انقدر ذوق نکن که من زود آپ کردم میرم دیگه نمیاما


خوب حالا جریان چیه که زود آپ کردم امروز یاد یه خاطره ای افتادم که بازم با یادآوریش خندم گرفت حالا این خاطره چیه

سر درس آزمایشگاه مدار الکترونیکیمون بعضی موقع ها مجبور می شدیم یه سیم داخل سوراخهای برد بورد کنیم و طبیعتا هر چی سیم ضخیم تر باشه دیگه هی در نمیاد از تو سوراخ های بورد و آزمایش زودتر به جواب برسه

خلاصه همیشه این سیم های ضخیم همون اول کلاس نایاب می شدند


یه گروهی بود که بیچاره نیم ساعت داشتند دنبال سیم می گشتن و پیدا نکرده بودند تا اینکه یکیشون از زیر میز یه سیم ضخیم پیدا کرده بود خلاصه بنده خدا کلی ذوق مرگ شده بود و همچین با حالت ذوق خیلی زیاد رو به هم گروهیاش کرد و گفت :"بیاید بچه ها یه دونه کلفتشو پیدا کردم خوب تو سوراخه میره و هی در نمیاد." 


مطمئنا می تونید تصور کنید که کلاس در اون لحظه منفجر شد استاد بیچاره ها هم الکی گوشیشو برداشت گرفت گوشش و رفت بیرون که مثلا بهش زنگ زده بودند 

دیگه بماند که تا آخر کلاس اون کلاس فقط هی صدای خنده های  ریز ریز به گوش میرسید 

ولی خودمونیما هیچ وقت دوست نداشتم جای اون دختره باشم بیچاره همون لحظه شد مثل لبو


دوست عزیزم رویا و بهاره جون خیلی خوشحالم که به جمع دوستای خوبم اضافه شدید 

رویا جون من پیغامی که برام گذاشته بودی دیدم و جواب هم دادم و فکر کنم قبلا هم یه بار ایمیل زده بودی که اونم دریافت کردم جوابت هم دادم ولی فکر کنم بهت نرسیده در هر صورت خانمی خیلی از آشناییت خوشحال شدم همینطور تو بهاره جونم


راستین نوشت: وای عزیزم این روزا انقدر بلا شد وقتی مثلا من دارم با خالم حرف میزنم و محلش نمیدیم به زور شروع می کنه به سرفه زدن که یعنی بهم توجه کنید اون روز کلی با خالم بهش خندیدیم

کادو نوشت: از حالا عزا گرفتم که واسه بابام و بابای همسری روز مرد چی بگیرم

 بابا خدا وکیلی این مردا ه غیر از جوراب هیچی نمیشه براشون گرفتشکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن

هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم


در ضمن یه کشتی در چین در حال بارگیری چندین تن جوراب است.همه با هم دعا کنیم سالم و به موقع برای روز مرد به ایران برسهشکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن


راستی یادتونه پارسال یه آپ کردم با عنوان :زلزله در منزل نگین بانو." که چند روز بعدشم پسته همینطوری پرید در مورد یکی از دوستای همسری بود که از جنوب داشتند میرفتن شمال بعد سر راه برای رفع خستگی اومده بودند مارو ببینند بعد یک عدد بچه آتیش پاره و بسیار بی ادب داشتند که منزل نگین بانو را تبدیل به یک ویرانه کرد و رفت؟؟؟ و مامان باباش هم فقط بلد بودن قربون صدقه این بچه لوس  و ننر برن یادتونه؟؟؟

پارسال تقریبا همین موقع ها بود واسه همین چند روز پیش به همسری گفتم :اگه فلانی زنگ زد و گفت دلم برات تنگ شده و اینا شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن بدون باز دارن میرن شمال و می خوان سر راهشون بیان یه سر خونه ما برای رفع خستگی و حرص دادن من.

 بگو ما همدانیم و نیستم من حوصله ندارم دوباره هی حرص قورت بدمااااا و شاهد کثیف و خراب شدن زندگیم باشم

والا به خدا،خدا همچین مهمونایی رو نصیب گرگ بیابون نکنه بلند بگو

الهی آمین


خوب بازم بر می گردم قول میدم زودی بیام

همتونو دوست دارم مواظب خودتون باشید


بعد نوشت: از بیان این خاطره قصد بدی ندارم (خطاب به مریم) لطفا یکم مثبت فکر کنید و به خاطر طرز فکر خودتون به بقیه توهین نکنید این جور حرفا بین خیلی ها ممکنه پیش بیاد و هیچ کس هم از گفتنش قصد بدی نداره و کاملا غیر عادی از دهن میاد بیرون.براتون واقعا متاسفم


روز زن+ مهمونی+افتادن نگین بانو

سلام دوست جونی ها

هوراا بازم نگین بانو اومد با کلی تعریف

هولم نکنید تا یادم نرفته

اول اینکه مامانم اینا  شنبه شب رسیدن خونمون و من کادوشو فردا صبحش دادم

راستش یکشنبه شب شام خونه یکی از دوستای همسری از قبل دعوت بودیم و نمی شد بهمش زد چون برنامه مامانم اینا هم یه دفعه شده بود اومدنشون خلاصه مامانم اینا شب رفتن خونه خالم و من و همسری به همراه یکی دیگه از دوستاش با خانومش رفتیم خونه دوستشون

وای اولا که کلی سورپرایز شدیم 

سه تا آقایون از قبل برنامه ریزی کرده بودن و به مناسبت روز زن برامون کیک و 3 تا شمع و سه تا شاخه گل رز خریدن و کلی خوشحالمون کرده بودن هنوزم گله مونده عکسشو پایین می ذارم 

خلاصه شام خوردیم (شامشون خوراک میگو بود خیلی خوشمزه بود و خیلی تند )من معمولا غذاهای تند نمی خورم و اگه جایی غذا تند باشه معمولا پشت سرش سریع آب یا ماست می خورم خلاصه همسری تا قاشق اولشو خورد سریع برام نوشابه ریخت من فهمیدم که غذا تنده یعنی خیلی خیلی تند بود طوری که پشت سرش نوشابه می خوردم آخرش به تلخی میزد و بنده نفهمیدم اصلا چطور غذا خوردم 

ولی می دونم خیلی خوشمزه بود و غذای جدید بود که من تا حالا نخورده بودم 

بعد شام هم دستورشو ازش پرسیدم که بعد درست کنم البته 100  در 100 فلفلشو حذف می کنم خلاصه اینکه خیلی زحمت کشیده بود مخصوصا اینکه خانومه باردار بود

خلاصه کلی چرت و پرت گفتیم و خندیدم و کلا شب خوبی بود بعد این آقایون هی می گفتن حالا برید بگید این مردا بدن ما این همه به شما عزت می ذاریم اون وقت شما روز مرد با یک شورت و جوراب سر و تهشو هم میارید حالا بنده یه نقشه بسیار شوم و شیطانی برای روز مرد دارم باید نغمه و ریحانه(خانوم های دوستای همسری) درمیون بذارم و عملیش کنیم اینجا هم عنوانش نمی کنم چون ممکنه لو بریم بعدا میام میگم چکار کردیم

اصرار نکن الان نمی گم بهت

دیگه روزهای دیگه هم با مامانم اینا می رفتیم بیرون و می گشتیم 

یه روز هم خدا خیلی بهم رحم کرد پنج شنبه بود که داشتم با نگار حرف میزدم و همزمان هم داشتم اماده می شدم برم حمام، در حمام باز کردم که یه دفعه لیز خوردم و از پشت خوردم زمین و سرم خورد کف حموم اون لحظه فقط صدای جیغ نگار شنیدم و چشمام سیاهی  رفت که مامانم اومده بود بلندم می کرد  و بنده خدا کلی هول شده بود آخه قبلش مامان رفته بود حمام و کف حموم خیس و لیز بود خلاصه اینکه اگه سرم به دستشویی یا توالت فرنگی می خورد معلوم نبود الان اینجا باشم یا نه بعدشم همش سرم گیج می رفت و سرم کلی درد می کرد مامانم اینا هی می گفتن بیا بریم دکتر منم نمی رفتم شبش هم خونه یکی از عمه هام بودیم و من همش دراز کشیده بودم فرداش هم که پاشدم تمام گردن و کمر و پلوهام درد می کرد خلاصه اینکه خوشی های این چند وقت حسابی از دماغم بیرون رفت

خوب حالا بریم سراغ عکس فقط ببخشید عکس ها رو الان یعنی ساعت 12 نصفه شب انداختم و مسلما نور خوبی ندارن میدونستم فردا وقت نمی کنم عکس بگیرم

کادو روز زن (آخه من کلی عاشق روتختی هستم انقدر دوست دارم مثل ثمر و عدنان کلی رو تختی داشته باشم که هر روز یکیشو می انداختم) 


رو تختی


عکس تابلویی که قولشو داده بودم


تابلو


و عکس گلی که همسری اونشب بهم داد


گل