عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

یادی از خاطرات بچگی

سلام سلام صد تا سلام

خوب تعطیلی ها بهتون حسابی خوش گذشته ها؟؟؟؟؟تو چرا انقدر تپل شدی آره با خودتم

خوب چند تا از بچه ها آدرس سایت خواسته بودن .من تو همون پست قبلی گذاشته بودم اونجا که نوشته این سایت اما خوب الان دوباره می ذارمش


 روی این لینک کلیک کنید 


راستش تقریبا بیشترتون گفتید اصلا شبیه به من نیست و بعض ها هم گفته بودید یکم شبیه

راستش من همیشه برام سواله چطور بعضی ها رو می برن چهره نگاری بعد دقیقا عکس خود طرف در میارن اون روز داشتم با خودم فکر می کردم که مثلا من اگه قرار باشه چهره نگاری برم و مثلا عکس مامان و بابام یا نگار و همسری که انقدر دیدمشون بخوام طراحی کنم عمرا بتونم شما چی بلدید؟


اونروز دوباره با همسری یاد یه خاطره افتادیم و کلی خندیدیم آخه چند وقت پیش که مامانم اینا اومده بودند اصفهان یه روز که خونه مامان همسری جمع شده بودیم و اون یکی عمم و عموم هم با بچه هاشون اومده بودند نشسته بودیم فیلم های قدیمی بچگی هامونو می دیدم حالا بماند که چقدر به قیافه های همدیگه خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم و از همه و از خودمون ایراد گرفتیم اما تو یکی از فیلم ها من رو مبل نشسته بودم و پسر عموم هم کنار من نشسته بودم شاید من اون موقع کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی بودم بعد داداش همسری اومد اون طرف پیش پسر عموم نشست و اما همسری اومد به زور خودشو بین من و پسر عموم جا دادشکلک های ِ هلنحالا اینجا همه داشتن می خندیدن که وای تو از همون بچگی نگین می خواستی و این حرفا که یه دفعه من توی فیلم با حرص بلند شدم و رفتم رو یه صندلی دیگه نشستم واییی دیگه هممون منفجر شده بودیم از خنده همسری هی می گفت: تو چی کار کردی تو از پیش من با حرص بلند شدی و .... و هی می گفت و ما می خندیدیم خاطره با مزه ای بود هر موقع یادش می افتم خندم می گیره

واییی یه سوتی البته این دفعه من کاملا بی تقصیرمااااا

دوست همسری که تازه بچه دار شده و ما هم تقریبا باهاشون رفت و آمد داریم زنگ زد به موبایل همسری و همسری هم حمام بود دیگه من گوشی برداشتم که یه تبریکی بگم خلاصه برداشتم و بعد از سلام و علیک بهش گفتم: قدم نو رسیدتون مبارک انشالله براتون قدمش خیر باشه و .... بعد نمی دونم اون هول شد یا واقعا همینطوری گفت : خیلی ممنون انشالله زودتر خبر شما رو بشنویم وااایی من خندم گرفته بود حالا هی سعی می کردم نخندم سوتی بدم ولی داشتم می مردم از خنده و آخرش وقت خداحافظی نتونستم جلوی خودمو بگیرم و یه دفعه تا گفتم خداحافظ قبل ازاینکه گوشی قطع کنم زدم زیر خنده 

الان با خودش فکر می کنه طفلک ....(اسم همسری) چه زن خل و چلی هم گرفته بی خود و بی جهت می خنده البته اگه متوجه حرف خودش نشده بوده

اینم از احوالات ما

خوب درد دندونم هم بهتر شده و فردا باید برم برای اینکه درش بیارم و فردا صبح هم امتحان دارم واسه همین شرمنده الان نمی تونم به هیچ کدومتون سر بزنم ولی قول میدم فردا قبل از اینکه برم دندونپزشکی بیام به همتون سر بزنم و کامنتهاتونو تایید کنم

کارتون نگین بانو

سلام دوست جونی ها

به خواسته نسرین جون این بازی انجام میدم که توی این سایت میری و عکس کارتونی خودتو طراحی می کنی جالبه فقط وقتی میری تو سایت روی گزینه create که گوشه سمت چپ و بالای صفحه هستش کلیک می کنی و بعد جنسیت مشخص می کنی و میری ادامه کارهای طراحی حالا 

اینم عکس من ولی به نظرم زیاد شبیه خودم نشد آخه مثلا موهای فر همینو داشت که موهای من تقریبا این شکلیه ولی بالای موهام حالتش اصلا این شکلی نیست 

خوب حالا کسانی که منو دیدن بگن چقدر شبیه عکس خودمه؟؟؟؟؟

نخند بچه 



در مورد دندونم بگم که متاسفانه یا خوشبختانه دارم دندون عقل در میارم  اونم بصورت کاملا کج ینی باید برم جراحی کنم و یکی از دندونام هم باید عصب کشی بشه برای هفته دیگه یکشنبه وقت دارم برای جراحی دندونم(تا حالا که دندون عقل داشتیم اینجور سوتی می دادیم حالا دیگ که اونم می خوایم در بیاریم و بی عقل میشیم خدا به فریاد سوتی هامون برسه)

این دو شب هم که از درد هر یکساعت بیدار میشم و اسپری بی حسی می زنم موندم تا یکشنبه چطور تحمل کنم

قربونش برم مامانم از دیروز که رفته و فهمیده کلی نگرانه و از صبچ چند باز زنگ زده ببینه حالم خوبه صداش معلومه خیلی نگرانه و هی میگه هیچی نیست نگران نباش دردش فقط یه روزه ولی خودش طفلکی خیلی نگرانه البته بهش حق میدم چون دوره و پیشم نیست باعث میشه نگرانم باشه

قربونش برم که انقده مهربونه

خوب من برم یکم به کارام برسم نظراتتونم کم کم دارم تایید کنم راستش با این درد زیاد نمی تونم بشینم همش اعصابم خورد میشه و کامپیوتر زود خاموش می کنم

نگین تنها

سلام دوستای خوبم

بازم بابت تاخیزم معذرت

مهمون دار بودم و نمی تونستم بیام نت

همین نیم ساعت پیش مامان و بابام و نگار و خالم و راستین رفتند همدان و من تنهای تنها شدم

الان خیلی دلم گرفته رفتم بخوابم ولی درد دندونم نذاشت که بخوابم

از دیروز دندونم درد می کنه دیشب هم اصلا نذاشت بخوابم حالا امروز قراره با همسری بریم دندونپزشکی

خلاصه اینکه این چند روز خیلی خوش گذشت بهم که همه دور و برم بودند ولی الان خیلی احساس تنهایی می کنم

اومدم فقط یه خبری از خودم بدم که فعلا زندم 

الان میام بهتون سر میزنم