سلام سلام دوستای خوب و مهربون و صبورم
اول از همه دوستان که نظراتشون دیر تایید میشه عذر خواهی کنم باور کنید من همه نظرات تایید می کنم (به جز نظراتی که میگن وبلاگ خوبی داری به ما هم سر بزن)فقط وقتی میشینم از اون اول شروع می کنم یکی یکی نظراتو می خونم و جواب میدم بعد هم به وبلاگاشون سرمیزنم واسه همین ممکنه یکم دیر بشه
خوب والا خبر اینکه تقریبا از ابتدای اون هفته قرار گذاشته بودیم که با خالم و نرگس و لیلا و همسراشون بریم چادگان
صبح پنج شنبه که پاشدم کلی کار داشتم که انجام بدم اول اینکه تقسیم کرده بودیم که هر کسی چی ببره بعد باید لباس های گرم آماده می کردم برای اونجا و ناهار هم برای خودم و همسری می پختم
شب قبلش به همسری گفته بودم که ناهار کشک بادمجان می پزم(همسری خیلی دوست داره) خیالم راحت بود که کشک توی فریزر دارم و بادمجان هم دارم واسه همین تقریبا تا 11 خیالم بابت ناهار راحت بود همین موقع هابود که خالم زنگ زد و گفت اونا نمیان آخه شب قبلش مثل اینکه حال خالم بد شده بود (خیلی ناراحت شدم
بهش گفتم پس منم نمیرم گفت نه برنامه بهم نزن و ا این حرفا و کلی اصرار کرد که حتما برو)منم تقریبا بی انگیزه داشتم کارها می کردم و بادمجانها را گذاشتم که سرخ بشه که یهو یادم اومد گوجه و ماست که قرار بود من ببرم نداریم
واسه همین سریع لباسامو پوشیدم که برم از سر کوچه بگیرم
خریدهامو کردم و برگشتم
تو مجتمع دیدم تو راهرو چه بوی غذای سوخته ای میاد
تو دلم گفتم خدا می دونه کدوم خانوم بی سلیقه ای غذاشو سوزونده
رفتم دم در خونمون دیدم انگاری بو از خونه خودمون میاد
واییییییییییادم رفته بود گاز خاموش کنم و رفتم دیدم بادمجون ها تبدیل به ذغال شدندو بوی سوخته بدی تو خونه پیچیده بود تا تونستم پنجره بازگذاشتم که زودتر بو بره بیرون و بیشتر از این ابروم پیش همسایه ها نره
حالا از یه طرف دیگه هم عزا گرفتم که الان ساعت12 هستش من چی درست کنم؟؟!!قرار هم بود ساعت یک و نیم راه بیفتیم و همسری هم ساعت 1 خونه بود
که یادم افتاد توی وبلاگ آشپزی خودمون پیتزا رو شاپرک جون آموزش داده بود که خمیرشو هم خودت می توستی درست کنی(من پیتزا خیلی دوست دارم اما چون فریزرم جا نداشت که نونشو بگیرم و بذارم تو فریزر تا حالا درست نکردم)سریع دست به کار شدم و خمیرشو اماده کردم و بعدشم محتویاتشو اماده کردم و گذاشتم توی تستر عجب پیتزایی شده بود خداییش فکر نمی کردم انقدر خمیرش خوب بشه
همسری هم اومد خونه و غذای منم اماده بود
همسری تعجب کرد گفت:قرار بود کشک بادمجان درست کنی
من:آره آخه کشکمون درآوردم دیدم کپک زده (خداییش راست گفتم چون کشک هم کپک زده بود) دیگه حوصله نداشتم برم بخرم
همسری (بعد از اینکه یه گاز خورد ):وایی چقدر خوشمزه شد مزه پیتزاهای بیرون میده حتی خوشمزه تر
همسری :الهی قربون همسر کدبانوی خودم بشم
من(توی دلم):خبر نداری این همسر کدبانو چه دسته گلی به آب داده صبح
خلاصه اینکه غذا خوردیم سریع حاضر شدیم. ادامش هم بمونه واسه بعد الان باید برم پیش خالم
بلاگ نوشت :دوستای گلم وبلاگ آشپزها خیلی خوب شده و تقریبا هر روز دوستای آشپز دارند یه غذای خوشمزه می پزند اگه زحمتی نیست یه توک پا تشریف برید حتی یه قسمت سفارش غذا هم داریم که هر کس هر غذایی بلد نیست میره کامنت می ذاره و بقیه آشپزها داوطلب میشند که اون غذا را اماده کنند و آموزش بدهند
گمشده نوشت :نـــــــــــــــــــونــــــــــــــــــــــو گم شده کسی ازش خبر نداره
نگین جون چه زبر و زرنگی ما شا ا... من بودم از هولم نیمرو هم نمی شد ردست کنم
نظر من کو؟؟؟؟؟؟؟؟
رمز را فرستادم گلم
عزیزم رمز داشت پاکش کردم
سلام نگین جونی! چه فرز هستی تو دختر! خوشم اومد کلی!
راستی من رو لینک نکردی؟
ببخش عزیزم شرمنده
دختر تو دیگه عجب زرنگی هستی. تو یه ساعت پیتزا درست کردی. تازه نونشم خودت درست کردی. تازه تا حالا هم درست نکرده بودی. خیلی کد بانویی عزیزم. زیاد نگران سوختگی غذا نباش. از این چیزا پیش می یاد. احتمالاْ چون خسته بودی حواست پرت شده.
راستی وبلاگ خیلی قشنگی داری
مرسی عزیزم چشمات قشنگ میبینه
اومدم تو وبت نشد کامنت بذارم
سلام نگین جون
در مورد عکس گذاشتن توی وبلاگ آشپزی ... مشکلم سرعت اینترنته چون با دایال آپ وصل میشم وسرعتم خیلی پایینه و عکسا رو آپلود نمیکنه
سلام
خوبی خانومی ؟
خوش میگذره
ان شا الله همیشه به شادی
قربونت برم عزیز دل
عزیزم چه قدر شما کد بانو هستی



به من گفتی
حرف راست و دوست نداری