گفتم یه پیش زمینه از خودم بگم
راستش 2 ساله که عروس عمه شدم البته هنوز عقد نکردم چون توی دو تا شهر مختلف هم هستیم زیاد ضرورتی نداشت
.تو این دو سال خیلی اتفاق ها افتاده و مهمترینشم که تقریبا در تمام این دو سال جریان داشت این بود که خانواده همسر گرامی
می گفتند عروسی نگیریم
اما من می گفتم مرغ یه پا داره و باید عروسی بگیریم و در نهایت من موفق شدم
فعلا صحبت سر اینه که نیمه شعبان عقد کنیم یا نه؟؟؟.اینو فعلا داشته باشید تا بعد
سلام
راستش وبلاگ چند تا از دوستانو خوندم دیدم ایده جالبیه که من بخوام اتفاقات زندگیمو بنویسم.منم تا چند وقت دیگه عروس میشم و می خوام از حواشی حوادث قبل و بعد از عروسی بنویسم