عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

اولین پست سال

سلام سلام بچه ها

لطفا لنگه کفشاتونو بذارید پاتون بمونه و پرت نکنید تا بگم چی شده که دیر اومدم 

اولا مجدد سال نو مبارک(فکر کنم خیلی دیر شده واسه این حرف) بعدشم اینکه ممنونم از همتون که منو تو این مدت تنها نذاشتید و بهم سر می زنید مخصوصا از رعنا جون و ستاره جون گل و دوست داشتنی که از طریق اس ام اس سراغمو می گرفتند و دیگه همه دوست های خوب و مهربونم که اگه بخوام اسم ببرم هموتنو باید به ترتیب بنویسم و واقعا ممنونم که نگران حالم بودید (اینا رو گفتم که کمتر دعوام کنید)

خوب از تعطیلات عید بگم که بسیار بهم خوش گذشت و از روز اول تا 12 بنده در همدان و در بین قوم و خویش های خود بودم و مرتبا همه جا پاگشا می شدیم و یه شام و ناهاری چیزی مهمون بودیم البته نا گفته نماند که همسری روز 5 برگشت اصفهان که مثلا درس بخونه برای آزمون دکتراGlasses که اگه شما در تعطیلات درس خوندید همسری منم خوندتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید اما خدایی بیشترش تقصیر من بود جریان هم از این قرار بود که دو روز بعد از رفتن همسری من نمی دونم چرا هر چی می خوردم گلاب به روتون حالت تهوع می گرفتم(نونو شده بودم مثل تو یادته یه بار تعریف کردی) باور کنید دیگه انقدر از خوردن می ترسیدم که از اون همه غذای خوشمزه فقط 3 یا 4 قاشق می خوردم ولی همینم بعد 1 ساعت حالم بد می شد و تنها چیزی که می خوردم و حالم بد نمی شد چایی بود واسه همین برای فرار از گرسنگی مثل این معتادها چایی می خوردم هر کس هر جا منو می دید یه استکان چایی دستم بود و راه می رفتم . بماند که در روزهای اول دیگه داشت قیافم مثل نبات داغ می شد از بس که بهم نبات می دادند و همسری هم در جریان همه این امور بود و دلواپس بود که چی شده به من، منم هی شوخی می کردم می گفتم نکنه داری بابا میشی 

 اونم با اینکه عاشق بچه هست ولی می گفت حالا زوده ،بابا هنوز درس تو مونده منم کلی کارهام مونده و واسه همین نگران بود  

تا اینکه یه روز که خونه خالم بودیم همه جمیعا یه کلام شده بودند که تو حامله ای خلاصه یکی می گفت چشات داره میگه حامله ای و ..... خلاصه این شد که من 12 شب رفتم کلینیک(آخه خدایی حالم دیگه خیلی بد بود) حالا من امیدم این بود که دکتره بگه چیزی نیست و اینا که تا به دکتره گفتم اونم سریع آزمایش بارداری نوشت خلاصه قرار شد فردا صبحش برم آزمایش بدم دیگه به همسری که زنگ زدم گفتم طفلک می گفت هر چی خواست خدا باشه حالا برو آزمایش بده اما بعدا فهمیدم که اون شب بیچاره از استرس تا صبح خواب نداشته خلاصه صبح منم با خواهرم رفتم به سمت آزمایشگاه و بعد از اینکه آزمایش دادیم رفتیم پاساژ گردی خواهرم هم هی ذوق می کرد که آخ جون دارم خالم میشم تو یکی از پاساژها بودیم که سرم گیج رفت و هیچی هم نداشتیم بخوریم خواهرم هم که جو خاله بودن گرفته بودش گفت میرم برات آب میوه بگیرم که من گفتم نه دلم شیر کاکائو می خواد اونم کلی ذوق کرد که اخ جون ویار داری خلاصه طفلکی کلی راه بدو بدو رفته بود تا برای من شیر کاکائو بگیره(حالا خدا رو شکر اون روز هم شیر کاکائو قحطیش اومده بود ) قربونش برم برام خریده بود و من شیر کاکائو خوردم همانا و دوباره حالت تحوع همان دیگه اصلا حوصله نداشتم بگردم گفتم بیا بریم ببینیم جواب آزمایش بگیریم که رفتیم و جواب منفی بود اولین کاری که کردم زنگ زدم به همسری گفتم تا از نگرانی درش بیارم بعدشم رفتم ه دکتر بببینم حالا که مامان نیستم پس چرا اینطوریم که مشخص شد اسید معدم برمیگرده و واسه همین بوده که حالم بهم می خورده کلی قرص و دعوا داد و من تا همین دو سه  روز پیش هم خوب نشده بودم بعضی موقع ها خوب خوب میشدم ولی بعضی مواقع بازم حالم بد میشد و بعضی موقع ها هم معدم درد میگرفت واسه همین اصلا حال و حوصله هیچ کاری نداشتم ولی برای اینکه کسی نگران نکنم به همه از جمله همسری می گفتم که حالم خوبه  

آخه طفلک خیلی نگران حالم بود و وقتی میدید اینطوریم بهم می ریخت و حتی می گفت نکنه جواب آزمایش اشتباه بوده و واقعا نی نی داری و داشت دوباره راهی آزمایشگاهم می کرد که خاله پری به دادم رسید آره دوست جونی ها به خاطر همینه بود که نبودم البته بعضی موقع ها می اومدم چند تا از کامنت ها رو به ترتیب تایید میکردم و به وبلاگاشون سر میزدم ولی تا حالم بد میشد دیگه حوصله هیچ کاری نداشتم و می رفتم می خوابیدم خلاصه اینکه انشالله این نگین کوچولو به بزرگواری خودتون ببخشید

بعدم اینکه قرار بود آخر هفته گذشته بیام که این نت هی بازی در می آورد و تا می اومدی بشینی یه سایت باز کنی قطع میشد و روز شنبه بود که فهمیدیم بله شارژمون تموم شده و قراربود یکشنبه شارژش کنیم که به خاطر زذن کیف بنده اعصابم خورد بود و نشد

جریانشم از این قرار بود که روز یکشنبه داشتم از دانشگاه می اومدم سر کوچه مون از اتوبوس پیاده شدم و داشتم می رفتم اونطرف خیابون و یه کیف لب تاپ دستم بود که کتابمو گذاشته بودم یهو یه موتوری از کنارم رد شد و کیفمو زد فکر کرده بود لب تاپه Zereshkالبته داد هم زدم که بد بخت توش هیچی نیست ولی فوق العاده ترسیدم و همینطوری داشتم می لرزیدم و زنگ زدم به همسری گریه کنان گفتم کیفمو زدند اون طفلکم می گفت خوب فدای سرت هر چی برده فدای سرت منم گفتم فقط نگران کارت عابر بانک ها هستم که تو کیفمه هر چند که رمزش پیششون نیود ولی می ترسیدم که همسری هم گفت الان همه کارتها رو می سوزونم و همه کارتهامون که 4 تا می شد زنگ زدیم عیر فعال کردیم حالا جالب اینجا بود که چند روز پیش من دو تا از کارتهای خودمو کامل پول هاشو برای کاری خالی کرده بودم بعد ته هر کدومشون فقط 500 بود روم نمی شد زنگ بزنم به بانک گفتم الان می گن می ترسی حسابهای میلونیت جا به جا بشه خلاصه چون کارت ملیم هم تو کیفم بود ترسیدم که رمزشو نرن از بانک بگیرن چون رمزاش با کارتهای همسری یکی بود و تو کارتهای همسری پول بود و تازه اینکه تو کیفم هم بیشتر از 500 تومان نداشتم نمی دونم چرا صبح که داشتم می رفتم دانشگاه هی می خواستم پول بیشتر بذارم که هی یادم می رفت نگو حکمتش همین بوده قربون خدا برم که هر چی فکرشو می کنم می بینیم واقعا تو این قضیه حسابی بهم رحم کرد به قول همسری ممکن بود همون وسط خیابون که داشتم کیفمو می کشیدم ممکن بود یه ماشین هم بهم بزنه یا اینکه همون موتوری مثلا با کارد بزنه (آخه چند وقت پیش هم برای یکی از آشناهامون چنین اتفاقی افتاد) اومده بودم خونه نشسته بودم گریه می کردم همسری طفلک هم کلاساشو تعطیل کرده بود اومده بود خونه ببینه من واقعا حالم خوبه و هیچیم نشده بعد من که گریه می کردم می گفت خوب چرا گریه می کنی چیزی نشده که چیزی که ازت نبردند تازه اگرم می بردند فدای سرت من می گفتم آخه حرصم میگیره چرا تو روز روشن باید بیان کیف آدمو از دستش بگیرن و هیچ کس هم کاری نتونه بکنه می گفت عزیزم اون دزده الان بیشتر از تو حرصش گرفته که هیچی گیرش نیومده به جز 500 تومان به قیافش فکر کن وقتی کیفتو باز می کنه و هیچی نمی بینه چه حالی میشهZereshk و کلی خندوندم

خواهرم هم زنگ زده بود می گفت غصه نخور یه وقت دیدی یه پولی چیزی هم تو کیفت گذاشت آورد دو دستی تقدیمت کرد

نتیجه اخلاقی : همیشه خدا رو شکر کنید که بعضی وقت ها از حکمت کارهاش بی خبریم.  به اندازه نیازتون پول تو کیفتون بذارید .  و حتی الامکان سعی کنید کارتهاتونو با خودتون این ور ان ور نبرید

راستی دو تا کارت قسط هم بود که قسط های وام ازدواجمونو به اون کارت ها می ریختیم می دادیم همسری می گه خدا رو چه دیدی یه وقت دیدی ماه به ماه رفتند قسطامونو هم دادند 

 

دیروز هم یعنی دوشنبه سر کلاس بودم که خواهرم زنگ زد گفت مژده بده گفتم چی شده گفت زنگ زدند گفتند کیفتون شهرداری سپاهان شهر پیدا شده بیایید ببریدش Cheerleaderو من کلی ذوق مرگ شدم و در تمام طول مدت کلاس داشتم فکر می کردم که این شماره خواهرمو من کجای کیفم گذاشته بودم حالا امروز قراره برم کیفو بگیرم آخه دیروز تا عصری کلاس داشتم و دیگه اون موقع که من می اومدم کسی نبود 

 

خوب حدود 80 تا نظر تایید نشده دارم برم با اجازتون تایید کنم و بهتون سر بزنم لطفا یه کوچولو دیگه صبور باشیدبرای اینکه زودتر بتونم همه رو تایید کنم و بهتون سر بزنم دیگه جواب کامنت ها رو نمی نویسم و میام پیشتون

نظرات 59 + ارسال نظر
شیر کوچولو 1390/01/23 ساعت 09:59 ق.ظ

ای جانم. بالاخره این نگین خانم ما یک سری به کلبه مجازیشون زد.
خوب خدا رو شکر که جریان نینی شما هم مثل نونوجان بخیر و خوشی گذشت. وگرنه الان کلی پیام تبریک رو باید اکسپت میکردی خانومی.
من ه م یک بار دچار دزد زدگی شدم یادمه تا 2 روز گریه میکردم. با اینکه چیز خاصی غیر از 50 تومان ÷ولم رو نبرده بود اما چون فکر میکردم دزد شاخ و دم داره و یک موجود شاخ و دم دار از من دزدی کرده می ترسیدم. !!!

آره والا به خدا از اون روز صدای موتوری که می شنوم تو خونه هم که باشم می ترسم

پانته آ 1390/01/23 ساعت 10:35 ق.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

آخی چقدر حیف شد، نی نی خوب بوداااااا !!!!!!!!!!
بابت کیف هم تا حالا برای من همچین اتفاقی نیفتاده. امیدوارم کلا هم نیفته چون من دل ندارم

منم امیدوارم هیچ وقت برات از این اتفاقها نیفته

نازی 1390/01/23 ساعت 10:49 ق.ظ http://nazi9069.blogfa.com

میام میخونمت......الان وقت ندارم

مینا 1390/01/23 ساعت 11:01 ق.ظ http://www.ziha.blogfa.com

سلام تو معلوم بود کجا بودی نگران شدممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم.
حیف که دستم بهت نمیرسه.خداروشکر که سالمی ومامان نشدی حیف باشه ههههههه

ایشاله سال خوبی برات باشه عزیزم .بووووس

اره والا حیف که دستت بهم نمیرسه وگرنه الان سیاه و کبود شده بودم

سلام عزیزم
من هی دوست داشتم تو رو ببینم اما ازت شماره ای نداشتم که دعوتت کنم خانمی دوست داشتم دوست عزیزمو ببینم چرا اومدی همدان و به من سر نزدی؟ خدا رو شکر که حالت خوبه و کیفت هم پیدا شده عروس خانم دفعه ی دیگه اومدی همدان حتمآ باید بگی تا بیام ببینمتا گلممممممم باشه؟

باشه گلم قول قول میدم حتما بیام ببینمت
منم خیلی دوست دارم بیام ببینمت

دخترک ماه نشین 1390/01/23 ساعت 11:23 ق.ظ

سلااااااااااااااااااااام به نگین عزیز دلم خوبی؟

ایشالا حالت بهتر و بهتر شه خانومی خداروشکر که چیز خاصی نبودده!فکر کنم اگه قرص امپرازول بخوری معده ات خوب خوب شه آخه خود من هم عین توام فدات شم!

سلام گلم آره اتفاقا از اون قرص ها هم می خورم

فرشته 1390/01/23 ساعت 11:33 ق.ظ

سلام نگین جونم
خوبی؟
سال نوت مبارک
دلم واست تنگ شده بودااااا
خدا رو شکر که بهتر شدی
خوشحال شدم دیدم آپ کردی

قربونت برم فرشته جون نظر لطفته عزیز دلم
مسی گلم که نگران بودی

طیبه 1390/01/23 ساعت 11:34 ق.ظ

سلام خوبی چه عجب تشریف فرما شدید .چه اتفاقاتی واست افتاده بودا منم یه بار کیفمو از صندوق عقب ماشینمون زدند البته واسه من لپ تاپم بود با ام پی تری که توشم عکسای عروسیم بود تا2 ماه بافسردگی گرفته بودم اینقدر می ترسیدم همش با جیغ از خواب پامیشدم خیلی بد بود خیییییییییلیییییییییییییی

وای عزیزم می دونم چی کشیدی آخه منم همش کلی خدا رو شکر می کردم که فلشم توش نبوده چون پر از عکس های عروسیم بود

نانا 1390/01/23 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.ranaei.blogfa.com

الهی من فدای نگیم جون گل گلابم بشم ... قربونت بلم من که انقدر زجر کشیدی تو عید!! بمیرم!! حالا حتمن اون دکتری که من میگم باید بری!! این یه دستوره!!
نگین جونم کی مامان میشی؟ وااای دلم واست میره وقتی فکر میکنم نینی دار میشی!! هرچند الان موقه علم و تحصیله!!
عزیزم کیفت رو دزدیدند؟ خیلی بده!! منم مامی قبل عید کیفش رو زدند و بعد عید موبالیلشو عزیزکم قربونت بلم حسابی مواظب خودت باش!! هر کاری هم داشتی فقط کافیه به من بگی!!
هزارتا بوووس
راستی نونو جونم خیلی دلش واست تنگ شده
بووووس

عزیز دلمی تو
من که دم و دقیقه مزاحمت میشم اما حتما خیالم راحته یه دوست خوب و مهربون تو اصفهان دارم

سودا 1390/01/23 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.anatork.blogfa.com

سلام
خوبی
این قسمت مودبانشو داشته باش و بقیشم بخون
ای به اون روحت میدونی من روزی چند بار بهت سر میزدم
کم کم داشتم نگرانت میشدم
گفتم چی شده؟؟؟؟؟
خوشحالم که اومدی.

وای دختر چه کارت نکنه خدا کلی به قسمت بی ادبانه کامنتت خندیدم
شرمنده عزیزم
قول میدم از این به بعد زود زود آپ کنم

نازبانو 1390/01/23 ساعت 11:51 ق.ظ

می دونستم رفتی خوش بگذرونی همدان و یادت رفته وبلاگت رو اما خدا رو شکر که خوش گذشته. خوب یه کم سر به سر همسری و بقیه می ذاشتی که آره نتیجه مثبته و من حامله ام.فکر کن چقدر خنده دار می شد ها

اونوقت می شدم چوپان دروغ گویعنی اگه واقعا چنین اتفاقی می افتاد دیگه هیچ کس حرفمو باور نمی کرد

یاسی 1390/01/23 ساعت 11:52 ق.ظ http://rozhayeyasi.blogsky.com

آخه چه دزدبدشانسی اما به خیر گذشت.

تا دزده باشه دیگه از نگین بانو دزدی نکنه

شاپرک 1390/01/23 ساعت 12:07 ب.ظ http://shaparac.blogfa.com

ای بابا چقدر ماجرا داشتی تو این چند روزه. منو باش که میگفتم االان نگین رفته همدان پیش مامانش انقدر بهش خوش گذشته که دیگه یادش رفته بیاد تو نت آپ کنه. از این به بعد یادم باشه فقط دفترچه قسط تو کیفم بزارم

آره عزیزم یه وقت دید دزد با انصاف بود رفت قسطهاتو داد

آتنا 1390/01/23 ساعت 12:11 ب.ظ http://atena11.persianblog.ir

سلام عزیزم. رسیدن به خیر.
خدار و شکر که بیماریت چیز مهمی نبوده.

شقایق و حبیبی 1390/01/23 ساعت 12:37 ب.ظ

سلاممممممممممممممممممممممم نگینم
قربونت برم که یه عالمه دلم برات تنگیده بود
اخی بمیرم که این قده حالت بد بود ولی خدائی اگه حامله میشدی هم باحال بودها میشد عیدی امسالتون به خانواده هاتون
کاش یه راهی بود که ادم میتونست ۱۰۰ درصد محکم کاری کنه یه موقع حامله نشه و خیالش راحت باشه
اخی قربونت برم منم جات بودم از ترس سکته میکردم .به خدا هروقت تو خیابون راه میرم همش هی پشت سرمو نگاه می کنم یه وقت موتوری دنبالم نباشه کیفمو هم این قدر سفت میگیرم که خیالم راحت بشه
خدا رو شکر که چیز خاصی توش نبوده و چه قدر عالی که کیفش و هم پیدا کردی قربونت برم
راستی خانمی دیگه دانشگاتون باز شد اره
ان شالله موفق باشی عزیز دلم

سلام عزیز دلم
باور کن شقایق جون از اون روز به بعد تا صدای موتوری می شنو کیفمو محکم می گیرم
به قول همسری بدتر به شکشون می ندازی
آره گلم دیگه خدا بخواد دانشگامون باز شد و بنده هم یک دانشجوی متاهل

یه زن... 1390/01/23 ساعت 01:30 ب.ظ http://yezan66.blogfa.com/

سلام..................

اخی الان که خوبی دیگه اره؟امیدوارم دیگه اونجوری نشی که نتونی قاقا لیلی بخوری....

نازی شوهریت غصه ام شد براش چقدر فکرو خیال کرده طفلی

یه زن... 1390/01/23 ساعت 01:33 ب.ظ http://yezan66.blogfa.com/

الهی شکر که چیزی تو کیفت نبوده و خدا رو شکر که بلایی سر خودت نیاوردن نامرداالهی کوفتشون بشه اون پولی که این دزدا از این راه میخودناولی خوب خدارو شکر که کیفت پیدا شده

الهی امین الهییی ۱۰۰۰۰۰ برابر اون ۵۰۰ تومان بده دوا درمون خودش

رها 1390/01/23 ساعت 01:33 ب.ظ http://raha27.blogsky.com

الهی بگردم عزیزم.... منم یه دوران این مدلی شده بودم یعنی یه سره حالت تهوع داشتم خیییلی درد بدیه... اون موقه هم خاهرام سر به سرم میداشتن که تو حامله ای...
آخی جریان کیفت خیییلی بامزه بود.... خدا رو شکر که پول زیادی تو کیفت نبوده...

آره خواهر خیلی بد دردیه
آره واقعا خدا رو شکر وگرنه حسابی می سوختم

نیلوفر 1390/01/23 ساعت 02:33 ب.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

سلام نگین جونی امیدوارم که الان دیگه حالت خوبه خوب باشه!!! بابا تو دیگه ترکوندی همه علائم رو داشتیا!!!!
کیفتم خدا رو شکر که اتفاق خاصی نیافتاد و چیز خاصی هم توش نبوده و الانم که پیدا شده به سلامتی

آره اما چه پیدا شدنی حالا میام براتون تعریف می کنم

الی 1390/01/23 ساعت 02:38 ب.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

خدا رو شکر بهتری نگین جان راستی سال نوت هم مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشی
ولی انصافاض دزد خوبی بودی که مدارکت رو برگردونده

آخ جووووووووون ببین کی برگشته
نگین جونم الان خوبی؟
خدا رو شکر که به خیر گذشت

ماه 1390/01/23 ساعت 03:55 ب.ظ http://www.mygoodlive67.blogfa.com

سلام سلام صدتا سلام نگین جونم
وای خدای من وسط وسطا گفتم خاله شدیما . گلم ایشالله همیشه سلامت باشی و به موقع هم خدا یه نی نی سالم و صالح بهتون بده .
واقعا گل گفتی حکمت خدارو . آدم کیف میکنه که دزده حرص خورده . فکر کن با خودش چیا گفته.
شوخیهای همسرتون و خواهرتون خیلی بامزه بود کلی خندیدم.

قربونت برم آره عزیز دلم آدم حتی یه ذره هم نباید به کار خدا شک کنه
عزیزمی خوشحالم که خندودمت

ملیکا 1390/01/23 ساعت 04:30 ب.ظ http://www.tarahino.blogfa.com

سلام نگین جونم.
واقعا امیدوارم هیچ وقت مشکلی برات پیش نیاد و مطمئن باش حتما حکمتی داشته.مواظب خودت باش و انشاالله از این به بعد خبرای خوبی بشنویم.
ولی واقعا ناراحتت شدم
همیشه کنار همسری و خانواده ات شاد باشی

قربونت برم ملیکا جونم لطف داری

nazi 1390/01/23 ساعت 05:06 ب.ظ

آخی دلم برات تنگ شده بود نگین جونم ... منم شنبه همین طوری شدم فرداش رفتم دکتر سرم و آمپول زدم خوب شدم کاش تو هم زودتر می رفتی . پارسال بهار هم گرفته بودم از این ویروسا

عزیز دلم خدا رو شکر که خوب شدی تو
انشالله منم زودتر خوب بشم

نازی 1390/01/23 ساعت 05:57 ب.ظ http://nazi9069.blogfa.com

خب من برگشتم
بمیرم الهی.....خوبی الان؟ حالت تهوع خیلی بده
ایشالا که دیگه اونطوری نشی
البته به جر موقع مامان شدن
ماجرای دزدیو که خوندم کلی خندیدم
بیچاره دزده

خوش اومدی شما
خدا نکنه عزیزم
مرسی گلم
دزده حقش بود تا بره دنبال یه کار آبرومند

نگین کوچولو 1390/01/23 ساعت 07:04 ب.ظ

عجب ماجراهایی واست پیش اومده یه لحظه فکر کردم دارم رمان میخونمخدارو شکر که به خیر گذشته و خودت چیزیت نشده بوس بوس

باور کن من باید این زندگیمو بکنم رمان خوب فروش میره هااااا

عاطی 1390/01/23 ساعت 08:32 ب.ظ http://girloflove.blogfa.com

salam dokhtar misodni cheghade cheshm be rah bodam
asan peida nabodiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
ishala khosh bashi
khodaro shokr kifet peida shud
:*

قربونت برم عزیز دلم ببخشید نگرانت کردم

هه هه
نی نی
آخی نازی
نگین جون ممنون که اومدی عزیزم منتظرت بودیم
ما هم لینکت کردیم عروس کوچولو

قربونت برم عزیزکم

نانا 1390/01/23 ساعت 11:11 ب.ظ

بوس

هزارتا بوسسسسسسسس

pink 1390/01/23 ساعت 11:20 ب.ظ http://www.togetherlife.blogsky.com

سلام...خدا بخیر کرد ...پس به کاهدون زدن
وقت کردی به مام سر بزن

حتما میام عزیزم

خدا بد نده
انشالا بلا دوره. خیلی مواظب خودت باش
هیچوقت پول زیاد تو کیفت نزار
خوش باشی

آره عزیزم تجربه خوبی بود برام

سمیرا 1390/01/24 ساعت 07:24 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

به به رسیدن بخیر نگین بانو..تعطیلات خوش گذشت؟ خوب خدا رو شکر که الان خوبی...کیف هم عیب نداره فدای سرت

قربونت برم گلم مرسی

به به. تشریف فرما شدین
سال نو مبارک. ایشالا سال خوبی داشته باشین و دیگه مریض نشی. ولی اگه نی نی دار میشدی خوب نبودا
نگران دزد هم نباش. لابد قسمت بوده.
بوس بوس

آره عزیزم خودم هم دارم همینو میگم

الهه 1390/01/24 ساعت 08:36 ق.ظ

سلام.....
چقدر اتفاقای جور و واجوری!....اما خوبیش اینه که همگی ختم به خیر شده خدا رو شکر....

آره به خدا خدا رو شکر

نانا 1390/01/24 ساعت 10:40 ق.ظ

مرسی به خاطر این همهنظر که واسم گذاشتی
بوووووس
دلم واست تنگ میشه
حتی با وجودی که ندیددمت

یسنا 1390/01/24 ساعت 11:02 ق.ظ http://akharedonia.blogfa.com

بابا نگین جون بی بی چک چرا نگرفتی خوب ؟
ببین چه شوهر خوفی داری کلاس و ول کرد اومد پیش تو شوهر من بود میگفت خیلی گیجی. دعوامم میکرد تازهحالا شاید آخرش که خالی میشد دلداریم میداد
تازه خوب شد نی نی نداشتی واقعن وگرنه درجا فاتحه اش خونده میشد.

آخه یک ماه هنوز نشده بود و بی بی چک جواب نمی داد
آخه اونطور که من گریه می کردم والا اگه نمی اومد یه کتکی خورده بود شب
اره به خدا

غزل 1390/01/24 ساعت 01:13 ب.ظ http://1362ghazaleomid.blogfa.com

به به چشم ما به جمال شما روشن
واااای حالت تهوع خیلی بده من دوران نامزدی اینجوری شده بودم یه بار فککککککر کن اون وقت همه فکر کنن مادر شدی

اون که دیگه نور علی نور میشه

اطلس 1390/01/24 ساعت 02:41 ب.ظ http://www.daky.blogfa.com

واییی نگین جونممم چه سال پر ماجرایی!
راستی سلام عیدت مبارک!
منم یه بار لبتاپمو از توی ماشین زدن! خیلییی بد بود. تازه توش پر بود از عکسای دوتایی من و سامی
مواظب خودت باششش دخمل! خیلی به خودت برس و اصلا نذار گرسنه بشی. خدای نکرده اگه رعایت نکنی میشه زخم معده!

مرسی از تذکرت
حتما عزیزم

سپیده 1390/01/24 ساعت 03:11 ب.ظ http://hope-arezoham.persianblog.ir/

آخی چه کشیده این نگین جون این اولا پستت همش منتظر بودم برسم به جمله ای که بگی من مامان شدم
الهی الان دیگه بهتر شدی خانومی
بمیره اون دزده که ترسوندت و حقشه که هیچی گیرش نیومده کاشکی اون ۵۰۰ تومتن هم نبود

فکر کنم اگه اون ۵۰۰ هم گیرش نمی اومد یه جایی تو خیابون منتظرم می موند می گرفت تا جایی که می خوردم کتکم می زد

فرزانه 1390/01/24 ساعت 04:03 ب.ظ http://respina88.blogfa.com

سلام نگین عزیزم.خوبی؟ ممنون میشم اگه شماره تلفن آتلیه خودتون رو برام بذاری .
امیدوارم الان حالت خیلی بهتر باشه و سرحال باشی.خوشحالم که کیف پولت هم پیدا شد

باشه حتما می ذارم عزیز دلم

پانته آ 1390/01/24 ساعت 04:34 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

خانومی بنویس دیگه منتظریم

چقدر عجولی دختر

سیما 1390/01/24 ساعت 04:43 ب.ظ http://www.simaa.blogfa.com

سلام

ای ول نگین خانم
چرا نی نی ندارین خوب

تنبلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

راستی کوفتش بشه دزده من حتی اکه هیچی هم نداشته باشم بازم گریه ام میگیره

سیما جون شرمندتم که نی نی ندارم
آخه آدم زورش میاد بیاد چیزی که مال خودته به زور از چنگت در بیارن

سولماز 1390/01/24 ساعت 05:38 ب.ظ http://20124.blogfa.com

سلام نگین جان
خوشحالم که اتفاقی برای خودت نیفتاده
شاید قسمت این بوده که کیف شما رو بزنه
همیشه شاد باشی گلم
امروز آپ میکنم

آره عزیزم خودم هم دارم خدا رو شکر می کنم که خیلی بهم رحم کرد

سلام سپیده خوبی گلم؟!!!
چه عجب بابا بالاخره اومدی آپ کردی

خدارو شکر که خودت چیزیت نشد...الهی بترکن تا دیگه دزدی نکنن

الهی آمین

لیلی 1390/01/24 ساعت 06:02 ب.ظ

سلام.خوبی؟چه عجب خانمی ما.
راستی جات خالی من و رعنا وشیماهمدیگر توهم ودیدیم.یادتوهم افتادم.انشاا...زودی میبینیم.

اخی بمیرم..کیفتوزدن.کیف منم که زدن ترسیدم ولی خودم کیفمودودستی دادم.
بازم خوبه پیداش کردی

عزیز دلم مرسی که به یادم بودی انشالله همیشه خوش باشی

سلاااام !
ایشالا که خوب باشی همسری و مامانی و بابایی و خواهری و همه خوب باشن ...!
خدارو شکر به خیر گذشت !
امیدوارم هیچوقت اتفاق بدی توی زنگیتون راه ÷یدا نکنه...!
و ایشالا که زندگیتون هر لحظه با شادی و خوشی باشه !
دوشت دالم !

قربونت برم عزیزم انشالله که زندگی شما سراسر شادی و خوشحالی باشه دوست جونی

نفیسه 1390/01/24 ساعت 08:10 ب.ظ

نگین جون کجایی تو دختر,نمیگی نگران میشیم.خوب خدا رو شکر خوشگذشته بهتزود زود بیایا

شرمنده عزیزم نگرانت کردمچشم زود زود میام

عطی 1390/01/24 ساعت 11:17 ب.ظ http://atiy-hamed.blogfa.com/

آخی...الهی بمیرم برا دوستم،این مدت چه اتفاقاتی برات افتا
خدا رو شکر که حالا سالم و سرحالی دوستی

خدا نکنه عزیزم
قربونت برم

مونا 1390/01/25 ساعت 12:23 ق.ظ http://www.cheshm4k.blogfa.com

آخی داشتیم خاله می شدیماببین میزنی تو حاله آدم
جریان اون کیف قاپییه بارم من یه سری سی دی آموزشی ریختم تو کوله پیش به سوی مرکز آموزشی یههو یه دونه دزد مثله بز دقت کن بز!!!اومد کوله رو برباید من : هوییییییی چی میخوای هچی نیست یه مشت سی دیه میخوای بیا دزده طفلی فمید توش چیه رفت

خوب دیگه نگین معروفه به ضد حال زدن
بابا باز اونی که از تو دزدی کرده فهمیده بوده که کیفو بهت داد من هر چی داد زدم بدبخت هیچی توش نیست فکر کرد دارم شوخی می کنم تند تر می رفت

فرزان 1390/01/25 ساعت 09:00 ق.ظ http://respina88.blogfa.com

سلام نگین جونم.خوبی؟ عزیزم ممنونم بابت تموم کمک ها و راهنماییهات.دیگه بیشتر از این زحمتت نمیدم و میرم آتلیه کاراشون رو میبینم .بازم مرسییییییییییییییییییییی که به فکرم بودی.موفق و شاد باشی

قبونت برم در هر صورت کاری داشتی در خدمتیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد