عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

مهمانی ما

سلام سلام به همه دوستای خوب و مهربون و دوست داشتنیم 

 

خوب خدا رو شکر مهمونی پنج شنبه هم با خوبی و خوشی برگزار شد 

جمعه 

صبح ساعت 8 بیدار شدم(البته با کلی جون کندن چون شب قبلش ساعت 2 خوابیده بودم ) و مشغول غذا درست کردن شدم قصدا داشتم این غذاها رو درست کنم : عدس پلو + بادمجان بقچه ای + دسر شکلات + کدو + سالاد + بورانی بادمجان 

خلاصه بلند شدم و مشغول سرخ کردن بادمجان ها شدم و در حین سرخ کردن دسر هم درست کردم و کدو هم گذاشتم که بپزه که دیدم کدو که پخت تلخ شده بود (کدو خراب بوده)گفتم اشکال نداره حالا کدو نمی ذارم بعد که بادمجان سرخ کردم (البته فرایند بادمجان سرخ کردن تا ظهر ادامه داشت) دیدم دیگه بادمجان ندارم که بخوام بورانی درست کردم پس اینم حذف شددیگه تا ظهر سالادمو درست کردم که مامان همسری زنگ زد می خواست ببینه اگ کاریدارم بیاد کمکم که گفت ناهار چی داری تازه یادم افتاد که ناهار برای خودم هیچی ندارمگفتم اصلا حواسم نبود که باید برای خودم هم ناهار دست کنم که گفت چون می خواد برای خالم غذا بیاره برای منم میارهخالم هم طفلک هی زنگ می زد می گفت می خوام بیام کمکت منم می دونستم بیاد اینجا بوی غذا اذیتش می کنه اجازه ندادم بهشم گفتم اگه بیای در روت باز نمی کنمآخرش ازم قول گرفت که وقت بقچه کردن بادمجون ها بگم بیاد تا کمکم کنه و با اصرار گقت جوجه هایی که می خوای بذاری کنار بادمجون ها بیار تا من درست کنم جوجه که دیگه بو نداره  منم دیدم واقعا دیگه نمی رسم اونو درست کنم قبول کردم و جوجه ها رو براش بردم  تقریبا حدود 1 بود که مادر همسری برام غذا آورد ماکارونی بود منم در حالی که داشتم گردوها رو خرد می کردم غذامو خوردم که البته 3 قاشق بیشتر نتونستم بخورم از بس که کار داشتم و استرس اینکه به همه کارها برسم   که مایع داخل بادمجون ها هم درست کردم و سس روشو هم درست کردم و نیم ساعت پنجره آشپزخونه باز گذاشتم تا بو بره و به خالم زنگ زدم که بیا تا بقچه ها رو درست کنیم  

بعد از بقچه کردنشون هم یک عالمه ظرف مونده بود که شستم و خالم هم آشپزخونه رو تمیز کر که دیگه همسری اومد و منم فوق العاده خسته شده بودم بهم گفت برم استراحت کنم که یادم اومد عدس ها و مایع عدس پلو هنوز آماده نکردم دستشویی دیروز یادم رفته بشورم و وای کلی کار دیگه تقریبا هم ساعت 4 بود که عدس گذاشتم بپزه و موادی که می خوام روش بریزم هم آماده کردم(قصد داشتم عدس پلوها رو تو قالب پروانه ای که داشتم بریزم و رو بال پروانه هم با گوشت چرخ کرده و زرشک و گردو و زعفرات تزئئین کنم ) خلاصه دیگه همسری به زور دستمو گرفت برد خوابوندم رو تخت گفت تا یک ساعت حق نداری از این اتاق بیای بیرونبقیه کارها رو من می کنم 

من که تا رو تخت دراز کشیدم نفهمیدم کی خوابم برد بیدار که شدم دیدم همسری طفلک همه آشپزخونه و دستشویی و حمام تمیز کرده و حسابی برق انداخته من تقریبا سر حال شده بودم و برنج ها هم گذاشتم آماده شد و تقریبا بیشتر کارها انجام شده بود سریع رفتم دوش گرفتم و لباس هامو عوض کردم و آرایشمو کردم بعدشم ظرف ها را آماده کردم و میوه ها که خالم اومد و برنج ها رو که دید گفت فکر کنم کمه و من این شکلی شدم  گفت بیا سریه یه پیمونه دیگه دم کنیم که دیدیم سر و کله مهمونا پیدا شد و دیگه نشد کاری کنیم نرگس برام یه دونه مجسمه از این آفریقایی ها آورده بود و لیلا هم یه دیس کریستال که خیلی  هم قشنگ بودخلاصه من کلی استرس گرفته بودم که اگه غذا کم اوم چکار کنم 

 دیگه فقط تو دلم می گفتم خدا جون آبرومو بخر برنج کم نباشهخلاصه سفره چیذیم و غذاها رو کشیدیم و عدس پلو ها رو تو قالب ها کشیدم و برش گردوندم وخالم هم رو بالهاشو تزئئین کرد که خیلی خوشگل شد 

رفتیم نشستیم سر سفره که دیدم همسری بلند گفت من امروز ناهار نخوردم که بتونم شام حسابی بحورم خیلی وقت بود بادمجون نخورده بودم من اینطوری شدم و همش تو دلم داشتم صلوات می فرستادم که کم نباشه پیش خودمم گفتم ما 8 نفریم من 9 تا پیمونه دم کردم برنج ها هم که خوب قد کشیده  چرا آخه کم باشه خلاصه شوهر نرگس هم بشقاب اول که خورد گفت وایی چقدر خوشمزه شده من اومده بودم اینجا سیر سیر بودم اما حالا که این بشقاب خوردم دوباره گشنم شدخلاصه بماند که تا شام تموم شه من چی کشیدم و همش نگاه ظرف برنج ها می کردم ببینم چقدر دیگه مونده 

شوهر نرگس هم هی سر به سرم می ذاشت آخه من 3 جور ترشی گذاشته بودم که لیلا گفت اینارو چطور درست کردی گفتم اینا رو مامانم درست کرده دقیقا نمی دونم چطور درست شده که شوهر نرگس گفت :ترشی ها که مامانت درست کرده غذاها هم من مطمئنم خودت درست نکردی یه تازه عروس نمی تونه اینطوری غذا دست کنه صد در صد خالت درست کرده پس بفرما تو این وسط چی کار کردی؟؟!!!هی می گفتم به خدا خودم درست کردم می خندید می گفت آره باور کردم  

البته آخر سفره گفت همش داشتم باهات شوخی می کردم ولی واقعا خوشمزه شدم منم خیلی خوشحال شدم خصوصا این که دیدم تقریبا همه سیر شدند و هنوز نصف غذاها مونده 

داشتم ظرف ها رو جمع می کردیم که خالم اومد کنارم یواش گفت دست درد نکنه عجب سفره ای شده بود خیلی خوشگل همه چیزم خیلی خوشمزه. 

باورتون میشه من از بس استرس داشتم به سفره نگاه نکرده بودم که ببینم چطور شد ؟؟چون همش چشمام یواشکی رو دیس برنج ها بود که ببینم کم نیادواسه همین از حرف خالم خیلی خوشحال شدم  

دیگه بعد از شام هم آقایون نشستند ورق بازی ما خانم ها هم رتیم اتاق ما و عکس های عروسیمو دیدیم و گفتیم و خندیدیم بعد ی ساعت من دیدم چقدر گشنمه (آخه اصلا سر سفره نتونسته بودم غذا بخورم و تقریبا هم از صبح به غیر از اون سه قاشق ماکارونی دیگه هیچی نخورده بود) دیدم اینا که سرشون به تعریف گرمه آقایون هم که یه گوشه نشستند دارن بازی می کنند منم رفتم یه کوچولو غذا تو ظرف ریختم و کف آشپزخونه نشستم خوردم که همسری اومد دید خیلی دلش برام سوختSmiley و همش می گفت خوب قربونت برم چرا نخوردی سر سفره منم بهش گفتم خوب حالا برو بشین الان همه می فهمن آبرمون میره  تقریبا تا 2:30 نشستند مهمونها و بعدش دیگه رفتند منم تقریبا جنازه بودم که رفتم خوابیدم  

فرداش هم دیدم باز کلی غذا مونده و ما که نمی تونیم این همه بخوریم واسه همین مامان و بابای همسری و خالم و همسریشو هم جمعه ظهر ناهار دعوت کردیم و بقیه غذاها رو خوردیم

 

آکواریوم نوشت: با همسری چند روز پیش رفتیم آکواریم و 4 تا ماهی خریدیم خیلی خوبه و کلی باهاشون سرگرم میشم 

 

شکر نوشت: خدا جونم ازت خیلی خیلی ممنونم که آبرومو خریدی و غذا کم نیومد نمی دونم با چه زبونی ازت تشکر کنم 

 

نظرات 67 + ارسال نظر
سیما 1389/11/09 ساعت 03:45 ب.ظ http://www.simaa.blogfa.com



دستت درد نکنه ؟؟؟؟

خواهش می کنم

خاتون 1389/11/09 ساعت 04:46 ب.ظ http://bootejeghe.blogsky.com

ای بابا کدبانو! هنرمند. با سلیقه. به به خوش به حال مهمونات.

قربونت بشم من
خجالتم نده

نازنین 1389/11/09 ساعت 05:50 ب.ظ http://boosehayeto.blogfa.com/

یاد روزهای اول عروسیم افتادم که چقدر از این بلاها سر منم اومد. ولی انگار خدا هوای همه تازه عروسا رو داره و آبروشونو می خره.به منم سر بزن خوشحا ل میشم....

قربون خدا برم من که هوای همه تازه عروس ها رو داره

nazi 1389/11/09 ساعت 05:53 ب.ظ

سلام نگین ِ خودم خوبی ؟؟ خسته نباشی . پروانه ها چیه جریانش بگو منم یاد بگیرم آخه ظرفام پروانه دارن خوشگل می شه پروانه ای ...

قبونت برم عزیزم
پروانه ها هم جریان خاصی نداره[نیشخند]ببین کافیه یه قالب کیک پروانه ای بگیری بعد وقتی برنجتو خواستی بکشی توی ظرف، بریزی توی قالب تا پر بشه بعد یه کوچولو فشارش بدی بعد توی دیس غذات برش گردونی و بال هاشو با هر چی می خوای تزئیین کنی عزیزم تو پست بعدی از سفره عکس می اندازم هر چند که خیلی واضح نیست

ساراوهمسریه گلش 1389/11/09 ساعت 06:38 ب.ظ

آفرین خانم کدبانو

قربونت

نازبانو 1389/11/09 ساعت 06:57 ب.ظ

این همه غذا درست کرده بودی.چرا فکر کردی کم میاد؟! واقعا خسته نباشی.من که عمرا چند تا غذا بتونم با هم درست کنم اونم هر کدومش کلی وقت بگیره.بابا کدبانو .تازه عروس هنرمند

نمی دونم آخه راستشو بخوای دوستای همسری ماشالله خوش خوراکند
خجالتم نده

شاپرک 1389/11/09 ساعت 07:13 ب.ظ http://www.shaparac.blogfa.com

جانا سخن از زبان ما میگویی!!
منم هروقت مهمون دارم همینطور میشم. آخر شب که میشه یادم میفته خودم هیچی نخوردم. حالا کم کم اندازه های غذا دستت میاد. خواهرم اگه مثلا 10 تا مهمون داشته باشه 15 تا پیمونه برنج درست میکنه که کلی برنج زیاد میاد. اما من فقط 1 پیمونه اضافه برمیدارم. همونم تازه زیاد میاد.
خب عکس ماهیاتو بزار ببینیم دیگه

تازه می فهمم اون موقع ها که مهمون داشتیم مامانم چرا غذا نمی خورد
آخه من زیاد هم دوست ندارم غذای زیادی بمونه چون بعد بخوام بریزمش دور عذاب وجدان میگیرم
تو پست بعدی عکس ماهیهامو هم می ذارم

رها 1389/11/09 ساعت 07:23 ب.ظ http://raha27.blogsky.com

وای عزیزم چه استرسی تحمل کردی... خدا رو شکر که همه چی عالی بوده... کاش عکس گذاشته بودی گلم.. خسته نباشی جداخانمی...

آره والا خدا نصیب گرگ بیابون نکنهحتما تو پست بعدی عکس می ذارم

سولماز 1389/11/09 ساعت 08:28 ب.ظ http://20124.blogfa.com

به به نگین جون کدبانو
دستت دردنکنه عروس خانوم کدبانو خسته نباشی
اونی که گفتم ورود ممنون بود من تازه جلسه ی دومم بود و نمی دونستم نباید هر چی گفت گوش بدم
برام دعا کن فردا امتحان دارم

انشالله که بار اول قبول میشی

رضوان 1389/11/09 ساعت 09:36 ب.ظ http://dokhtar0irooni.blogfa.com

به به،بازم مثل همیشه سنگ تموم گذاشتی عزیز دلم.کدبانویی برازندته.

خانومی عکس نگرفتی؟دلم میخواد این عدس پلو پروانه ای رو ببینم.

گلم تو پست بعدی حتما عکس می ذارم

رعنایی 1389/11/09 ساعت 11:31 ب.ظ http://www.ranaei.blogfa.com

نگین جون منم هول ورم داشته بود نکنه غذات کم بیاد قربونت بلم کم واسه چی؟ 8 نفر بودید و 9 پیمونه پخته بودید... گلی همیشه واسه شام همین قدر کافیه .. اما واسه نهار زیادتر باید بپزی.. آقااااااااااااااااااااااا چلا عکس نگلفتی؟ میخواستم پروانه هات رو ببینم حتمن خیلی خوشکل و خوشمزه شده بوده.. عسیسم خیلی دوست دالم یه بار از دستپختت بخولم... میگمااا وایسا من ازدباج کنم با هم بفرمایید شام اجرا کنیم عزیزم م م م م ...
بوووس

قربون تو رعنای عزیزم برم
ممنونم از راهنماییت از این به بعد یادم می مونه
عسلم عکس سفره هم تو پست بعدی می ذارم
قربونت برم هر موقع که دوست داشتی قدمت روی چشم من که همیشه صبح تا ظهر تنها هستم هر موقع بیای کلی خوشحالم می کنی

ای وااااااااااااااای نگین من جای تو تمام این وقت که داشتم می خوندم مردم از استرس!

الهییییییی خسته نباشی خانومی کد بانوووو

پس کلی خوشمزه شده بوداااااااا خدارو شکر

راستیییییییی خیلی غذا بوده هااا من جای تو خسته شدم!

ببین من دیگه چی کشیدم
قربونت برم گلم
آره واقعا خدا را شکر
خسته نباشی خانومی

الی 1389/11/10 ساعت 07:53 ق.ظ http://man-va-va.persianblog.ir

خسته نباشی نگین جان به نظرم غذا پختن خیلی سخته ولی مثل اینکه تو خیلی ماهری

اوایل به نظر منم کار خیلی سختی بود ولی الان دوست دارم آشپزی

پپر پریا 1389/11/10 ساعت 08:02 ق.ظ http://farfar2010.blogfa.com

وای نگین جون جدا کدبانویی توی شهر دیگه دور از مامانت و با اعتماد به نفس مهمونی دادن واسه یک تازه عروس واقعا جای تحسین داره
حالا کدبانو خانم دو تا سوال دارم ؟
۱- کدو حلوایی را چطور درست می کنی واقعا دلم خواست اخه
۲- برنج را کی توی قالب ریختی ؟ یعنی اول پختی بعد ریختی توی قالب ؟ قالب کیک ؟ چطور بهم نخورد شکلش؟

قربون تو دوست مهربون و خوبم برم من
سوال اول: عزیزم خیلی سادست اول کدوها رو پوست میگیری و بصورت اسلایس های که حدود ۲ سانت قطر دارند برش می زنی .البته اگه بتونی از این کدوها که گلو هم دارند استفاده کنی بهتره به نظرم خوشمزه تر هستند
بعد می ذاری توی ماهی تابه و آب میریزی تا حدی که روی کدوها رو بگیره بعد در ازای هر کدویی که گذاشتی یک قاشق غذاخوری شکر میریزی و یه کوچولو هم زعفران دم کرده تا رنگش بهتر بشه بعد می ذاری آروم آروم بپزه فقط حواست باشه نسوزه چون کدو خیلی زود می سوزه مرتب چک می کنی که نرم شده یا نه (با چنگال)وقتی نرم شده بود زیرشو خاموش می کنی و می ذاری خنک بشه بعد نوش جون می کنی
سوال دوم:آره عزیزم قالب کیک بعد از اینکه برنجم آماده شد و می خواستم ببرم سر سفره ریختم تو قالب و یکم فشار دادم تا یکم خودشو بگیره بعد برش گردوندم توی دیس و بعد رو بالهاشو تزئین کردم

این استرس ها طبیعیه
دستت درد نکنه که اینقدر زحمت کشیدی
بوس بوسی

قربونت برم عزیز دلم

نور 1389/11/10 ساعت 09:17 ق.ظ

واااااااااااااای تصورت کردم موقع خوردن غذا یواشکی توی آشپزخونه،انقدر دلم سوخت برات

نیلوفر 1389/11/10 ساعت 09:18 ق.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

به بهههههههههه کدبانو خانومیییییییییی
جوووووووووونم غذا
دستت درد نکنه ترکوندی که
ما رو هم دعوت کن بیاییم خونه تون یه دلی از عزا در بیاریم!!!!

شما هر موقع تشریف آوردید خونه ما قدمتون روی چشم

مینا 1389/11/10 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.ziha.blogfa.com

سلام عزیزم بابا خسته نباشی ؟

عجب همسری خوبی که اینهمه کمک خانومش کرده دلمان همسری خواست ههههههههههه

انشالله خدا هر چه زودتر یکی از این همسری ها بهت بده

فرزان 1389/11/10 ساعت 09:46 ق.ظ http://respina88.blogfa.com

ایول بابا کدبانوی گرسنه!
امیدوارم همیشه به مهمونی و خوشی بگذره

قربونت برم عزیزمممنون

عطی 1389/11/10 ساعت 10:09 ق.ظ http://atiy-hamed.blogfa.com

خســــــــــــــته نباشی خانم هنرمند
(یه وقت سری بهم نزنی،اصلا می دونی چی شده و چه اتفاقایی برام افتاده)

باید بری از گوگل ریدرم شکایت کنی

بی خبر 1389/11/10 ساعت 10:12 ق.ظ http://bahareto.blogfa.com

وای تو آبروی منو تو شرکت بردی نگینمیام که وبلاگ تو رو بخونم همش اینجوری میشم یا اینجوری یا اینجوری بعد الان چند وقته همکارام میگن مشکوک میزنیااااااا یعنی الان میفهمم وقتی خواهرم مهمون داره چرا شب قبلش خواب برنج دم کردن میبینه همش

عیبی نداره بذار فکر کنند حداقل اگه کار اشتباهی تو شرکت کردی می گن طرف یا عاشقه یا خل شده

ملیکا 1389/11/10 ساعت 11:27 ق.ظ http://www.tarahino.blogfa.com

سلام نگین جون
واقعا خسته نباشید که سنگ تمام گذاشته بودی و واقعا یه کدبانو هنرمندی
خوش بحال همسریت
همیشه شاد و موفق باشی

قربونت برم عزیز دلمهمچنین شما

وای نظرم پرید

خوب می گرفتیش نپره

ستاره 1389/11/10 ساعت 12:43 ب.ظ

وقتی فکرشو می کنم که بعد اون همه زحمتی که کشیدی و حرصی که خوردی،آخر سر مجبور شدی کف زمین بشینی و غذا بخوری هم کلی می خندم هم دلم برات کباب میشه عروس خانوم.ایشالا همییییییییییییشه ی همیشه به مهمونی و جشن باشه عزیز دلم

قربونت برم
بین خودمون بمونه خودم هم دلم برای خودم سوخت

غزل 1389/11/10 ساعت 01:04 ب.ظ http://1362ghazaleomid.blogfa.com

بابا کدبانو هنرمند

قربونت

نگین جون به تو میگن یک عروس خانم کدبانو. حست رو درک میکنم. آدم همیشه چند تا پیمانه برنج اضافه میزاره اما باز میترسه که مبادا اونم کم بیاد و دیس خالی بمونه. دستت درد نکنه و خسته نباشی.
منم عاشق ماهیم نگین جان. ماهی گلی عید امسالمون تا ۱ ماه پیش زنده بود. این قدر بهش عادت کرده بودم که نگو. چند وقت پیش که مرد تا ۱-۲ روز دپ زده بودم. واسه همین جرات اکواریوم خریدن ندارم.
ایشالا که ماهیای شما عمر طولانی داشته باشندعزیزم

قربونت برم عزیزم مرسی
آره متاسفانه حیوانات خانگی خیلی وابستگی برای ادم ایجاد می کنندو وقتی می میرند آدم کلی دپ میشه

طیبه 1389/11/10 ساعت 02:06 ب.ظ

الهی جانم چه شوهر مهربونی قدرشو حسابی بدون

آره به خدا ماهه

تربچه 1389/11/10 ساعت 02:57 ب.ظ http://torobcham.blogfa.com

افرین خانوم کدبانووووووووووو خسته نباشی دستت همسریم درد نکنه اینقدر مراقب خانومشه

قربونت برم عزیزکم

خانم 1389/11/10 ساعت 03:00 ب.ظ http://zemestoone86.persianblog.ir/

خانم کدبانوووووو
خدا قوووووت
میگم کاش عکس می ذاشتی..تو کف عدس پلوتم که چه جوری تزیینش کردی

حتمت عزیزم تو پست بعدی عکس می ذارم

عطی 1389/11/10 ساعت 03:16 ب.ظ http://atiy-hamed.blogfa.com

آپـــــــــــــــم نگین جونم

tala 1389/11/10 ساعت 05:07 ب.ظ http://eshgehonar.blogfa.com

اخیییییی نگین جونم چه استرسی داشتی میفهمم.ولی خدا رو ۱۰۰۰۰۰۰۰۰ بار شکر همه چی خوب پیش رفته وشادیش به دلت مونده.همیشه شادددددد باشی دوستم

قربونت برم آره والا خدا رو شکر

نگین 1389/11/10 ساعت 05:58 ب.ظ http://neginereza.blogfa.com/

سلام عزیزم خدا را شکر که همه چیز به خیر گذشته. حسابی کدبانو و هنرمندی ماشاالله

قربونت برم عزیزم ممنونم ازت

somy 1389/11/10 ساعت 06:26 ب.ظ

سلااااام نگین جونی سرآشپز ماهر وعسیس خودم باریکلا عروس کوشولو ، چه قشنگ وخوب پیش رفتی .دستت درست.
نگین جون پس عکس سفرت کو؟ من کلی دلم رو صابون زدم از این همه خوشگلی وسلیقه عکس ببینم. همش رو هم باید آموزش بدی

قربونت برم گلم
عزیز تو پست بعدی عکس سفره هم می ذارم

فاطمه 1389/11/10 ساعت 08:42 ب.ظ http://asheganeh-haie-man.blogfa.com

واااااااااای چه کردی آبجی...ببین وب من و تو هک شد..این اصلیه..بیا اینجا..خب؟؟بوس..بابا عجب کدبانویی شدیا..دست راستت زیر سر من

قربونت به پای تو که نمیرسم
چشم حتما

ماه 1389/11/10 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام گلم
منم دقیقا همین استرسای تو رو داشتم واسه مهمونی ای که برای اولین بار غذا ژختم
موفق باشی همیشه
راستی دختر خوبی شدم

آفرین به تو دخمل خوب
حالا دختر خوب چرا آدرستو نذاشتی به خدا یادم نمیاد کدوم وبلاگ بودی

پپر پریا 1389/11/10 ساعت 11:39 ب.ظ http://farfar2010.blogfa.com

ممنون بابت توضیحات کاملت نگین گلم فقط یک سوال دیگه یعنی چی به ازای هر کدو یک قاشق شکر ؟
کدو حلوایی که خیلی بزرگه یعنی باری کدوی به اون بزرگی فقط یک قاشق شکر؟

عزیزم باید به قطعات کوچکتر تقسیمش کنی مثل همون که تو عکس دیدی

رعنایی 1389/11/10 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.ranaei.blogfa.com

بوس مخصوص واسه خانوم هنرمند

قربونت برم عزیزم
بوس واسه رعنایی مهربون

نازنین 1389/11/10 ساعت 11:50 ب.ظ http://boosehayeto.blogfa.com/

سلام گلی خانم. ممنون که سر زدی. عزیز مطلب هایی که برای آقایی تیترشه رو واسه خودش می نویسم شاید یه روز نشونش بدم.شرمنده که نمی تونم رمزشو بدم.اما بقیه رو مطمئن باش اول واسه شما رمز می زارم. راستی اگه موافق باشی تبادل لینک کنیم....

نه عزیز دلم شرمنده من نمی دونستم بعضی از متن هات خصوصیه
قربونت برم حتما با تبادل لینک موافقم

نگی 1389/11/11 ساعت 12:36 ق.ظ http://dotabarayeham.blogsky.com/

آفرینننننن چه با سلیقه کاش عکس غذاهاتو می ذاشتی ببینیم چیکار کردییییی

حتما عزیزم عکس هاشو می ذارم

پرستو 1389/11/11 ساعت 01:20 ق.ظ http://ommtaha.mihanblog.com

سلام عزیزه دلم خوبه کوچولویی ها بزرگ بشی چی میشی
آفرین به این خانمه هنرمند

از قدیم گفتن فلفل نبین چه ریزه

سلام به کدبانو اعظم. دستت درد نکنه خانومی

قربون تو برم خانومی مهربون

سلام علوس خوفی؟وااااای چقددددددددد کار
نگین من باهد یه چیزی رو بگم هر وقت میام وبتو میبینم ۲تا فکر میاد تو ذهنم اول اینکه ازدواج خیلی سخته و کلی مشکلات و گرفتاری و کار داره و زندگی جدید مشکله و باید توش کلی کار کنیم
دوم اینکه تو خیلی تلاش میکنی و فعالیتت زیاده و شاید اگه یکی دیگه جات بود اینقدام پر انرژی نبود
منو از این سردرگمی برهان کدومش درسته؟

خانومی نه عزیز دلم ازدواج اصلا سخت نیست و فکر نکن کار خونه تمومی نداره
ببین گلم من یک مقدار حساسم یعنی دوست دارم وقتی مهمون میاد خونمون همه چی و همه جا برق بزنه واسه همینه که انقدر وقتی مهمون دارم به هول و ولا می افتماما نه من الان معمولا در هفته دو روز خونه رو جارو می کنم و گردگیری می کنم دیگه بقیه روزها به غیر از غذا پختن کار دیگه ای ندارم
خیالت راحت باشه زندگی انقدرها هم که می گن سخت نیست

فرزان 1389/11/11 ساعت 11:59 ق.ظ http://respina88.blogfa.com

همیشه به مهمونی و آشپزی.لذتی داره این مهمون بازیها

آره جونم کلی حال میده

رایحه 1389/11/11 ساعت 06:13 ب.ظ http://ghutiyerangy.persianblog.ir

به به!
سلام نگین جونی!
خسته نباشی عروس خانم!
بابا دلم تنگیده بود!
باز من اومدم تو وبلاگت و دلم آب شد از این غذاها!
واجب شد بیایم خونتون مهمونی!

شما تشریف بیارید قدمتون روی چشمم

دلارام 1389/11/11 ساعت 06:51 ب.ظ



من همیشه وبلاگتو میخونم...اما شرمنده بخدا نظر دادنم نمیاددددبوووووووووووووووووووووووووس

دشمنت عزیزم
خیلی خوشحالم که خواننده خوب و مهربونی مثل تو دارم

نفس 1389/11/11 ساعت 07:44 ب.ظ http://www.nafas206.blogfa.com

سلام نگین جون
اولا چرا دیگه نمیای پیشم

ثانیا ایول گل کاشتی
ثالثا بادوجون پیچ رو چجوری درست کردی؟

قربونت برم نفسم چند وقتی گرفتار بودم شرمنده خانومی
بادمجون بقچه هم دستورشو می ذارم تو وبلاگ بذار یه کم سرم خلوت بشه

ساراوسعید 1389/11/11 ساعت 09:02 ب.ظ http://2statdaram.blogfa.com/

بازهنرنمایی کردی نه؟
چقده حرص خوردی تو!!!
خداروشکرهمه چیزمثل همیشه عالی بوده.

قربونت برم عزیزم آره واقعا خدا رو شکر همه چی عالی بوده

بانو 1389/11/11 ساعت 09:52 ب.ظ http://banoooomir.blogfa.com

اگر من اومدم اصفهان یک هفته خراب شدم رو سرت نگی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اخه دختر به این کدبانویییییییی ئمیشه کمتر از یک هفته خونشو موند اونم من طفلی که زیاد سفر نمیرم و الانم مثل تراکتور دارم کار میکنم منتظرم باش که بیام و کلی بمونم
خسته نباشی
عکس اکواریوم یادت نرههههههه

تو بیا من از خدامه یک مهمون ۷ روز خونم بمونهمطمون باش هر روز هم مثل روز اول ازت پذیرایی می کنم
بی صبرانه منتظرم تا بیای

فرناز 1389/11/12 ساعت 02:02 ق.ظ http://dailyevents.blogfa.com

چطوری نگیین خانوم بی معرفت
منم همیشه استرس کم اومدن غذا رودارم و هیچ وقتم نمی تونم سیر غذا بخورم
اینا همش بخاطر کم تجربگیه. ناراحت نباش درست میشه

به خدا بی معرفت نیستم سرم شلوغه خیلی
انشالله که زودتر درست بشه

سلام عزیزم
عروس کوچولو شاهکار کردی
دستت درد نکنه و خسته نباشی

قربونت برم عزیز دلم
کاری نکردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد