عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

امان از دست آدم های تازه به دوران رسیده

سلام دوست جونی ها.خوبید خوشید سلامتید؟؟؟؟Smiley  

خوب ببخشید دوباره یکم دیر اومدم آخه مهمون دار بودم اونم چه مهمونی

راستش سه شنبه عصر من و همسری نشسته بودیم که دیدیم تلفن زنگ میزنه و یکی از دوستای من بود گفتش که واسه شوهرش فردا تو اصفهان دوره اموزشی گذاشتند اونم می خواد با شوهرش بیاد.منم خوب خیلی خوشحال شدم که بعد از ۲ ماه داره واسم مهمون میاد خلاصه گوشیو که گذاشتم به همسری گفتم پاشو بریم خرید که مهمون داریم اونم طفلک کلی ذوق کرد. 

 

*******البته بگم این دوست من همدانی نیست من تو دانشگاه باهاش آشنا شده بودم و مال یکی از شهرستان هاست .راستش این خانومم اولین بار که اومد خونمون توی همدان اولا که کلی از دکوراسیون خونه تعریف کرد و ... و هر چی می ذاشتیم جلوش می گفت این چیه وایی چه خوشمزست چطوری درست شده و ........راستش من از این که الکی اهل کلاس گذاشتن نبود خیلی خوشم اومد و معمولا هر یک هفته دعوتش می کردم خونمون تا از جو خوابگاه دور باشه و او.نم هر بار می اومد هی می گفت وایی خوش به حالتون چه خونه با سلیقه ای دارید و ...(نه اینکه بخوام بگم خونه ما انچنانی بود اما مثل اینکه خودشون خیلی ساده زندگی می کردند مثلا از اینا بودند که باباش مبل داشتنو جزو تجملات بی خودی می دونست و خلاصه زندگی خیلی ساده ای داشتند (اینارو گفتم یه پیش زمینه داشته باشید از این ادم) 

 

بله من و همسری رفتیم خرید و کلی واسه اولین مهمونهای غریبمون خرید کردیم  

فردا صبحشم من از ذوقم از ساعت ۶ صبح بلند شدم خونه رو تمیز کردن و جارو کردن و طی کشیدنحالا یعنی شب مهمون داشتم 

از تقریبا ساعت ۳ هم شروع کردم به آشپزی.راستش خیلی دلهره داشتم که خوب بشه.خوب بالاخره اولین مهمونام بودند و دوست داشتم همه چی خوب برگزار بشه 

تصمیم داشتم زرشک پلو با مرغ و سوپ درست کنم. خلاصه از ساعت ۳ تا دقیقا ۸ من تو آشپزخونه سر پا از این ور به اون ور.سالاد درست کن بعدش ژله و بعدش کارامل و خلاصه کلی کار بود و بعدشم رفتم لباس هامو عوض کردم تازه اومدم بشینم که دیدم زنگ درو میزنن 

همسری رفت به استقبالشون و وقتی اومدند کلی ازشون استقبال کردیم و خوش امد گویی 

و بردمشون تو اتاق تا لباساشونو عوض کنند خلاصه  پذیرایی های مقدماتی رو انجام دادم و نوبت شام بود خیلی دلهره داشتم اما یه احساسی بهم می گفت خوبه همه چیز خوب شد 

خلاصه شامو کشیدم و کلی تزیین کردم و بردم 

من مرغ ها رو توی ظرف جدا چیدم و دورشو با چیپس تزیین کردم و روش سس مخصوص مرغ رو ریختم و با سس ها روی مرغ نوشتم WELCOME  

راستش اولش که بردم یه جوری نگاه مرغه کرد که انگار خوشش نیومد من به دل نگرفتم اول براشون سوپ کشیدم (سوپ سبزیجات درست کرده بودم) من و همسری و کلا بیشتر فامیل هامون سوپ رو یه کم سفت می خوریم یعنی دوست نداریم توش زیاد آب باشه منم همینطور درست کردم بعد که یه قاشق خورد گفت وایی نگین جون چقدر سوپت سفت شده دیر برش داشتی.من چیزی نگفتم اما دیگه ندونستم یه لقمه دیگه بخورم. فقط واسه اینکه ناراحت نشن یه کم زرشک پلو کشیدم و برای اونا هم تو ظرفاشون ریختم و با خنده گفتم : ببخشید خوبی و بدیشو دیگه دست پخته تازه عروسه دیگه  بعد یه قاشق خوردم داشت خیالم راحت می شد که خوشمزه شده که یه دفعه گفت : واییی نگین جون شما مرغتونو سفید می پزید؟ گفتم مگه شما چه رنگی می پزید؟؟؟ گفت ما توی آب مرغ کلی رب میریزیم تا مرغش قرمز بشه بازم چیزی نگفتماما داشتم از خجالت می مردم جلوی همسریمو همسر اون 

که همسریم گفت : دست گلت درد نکنه عزیز دلم خیلی خوشمزه شده بعد رو بهشون کرد من دست پخت خانومیمو خیلی دوست دارم و واقعا از خوردنش لذت می برم.کم مونده بود بپرم بغل همسریم و هی سش کنم.اونم که دید همسری اینو گفت دیگه هیچی نگفت.ولی دلم خیلی شکسته بود.و هی پیش خودم می گفتم : اشکال نداره مهمون حبیب خداست و احترامش هم واجبه ولی داشتم فکر می کردم چقدر بعد از ازدواجش فرق کرده 

خلاصه من که نتونستم چیزی بخورم بعد سفره رو جمع کردیم و من و اون دوستم رفتیم تو آشپزخونه بهم گفت تو آشپزخونه رو جمع کن منم ظرف ها رو میشورم بعد که کارمون تموم شد گفت بیا کادویی که برات اوردمو باز کن.راستش بازش کردم اما اصلا از کادو خوشم نیومد یه ظرف طلایی بود که اصلا به خونه من نمیومد اما اصلا نشون ندادم و گفتم وایی چقدر خوشگله دستت درد نکنه خیلی نازه و ..... بعد برم گذاشتممش روی یکی از کابینت ها گفتم بعد یه جا براش پیدا میکنم که اومد برش داشت و گذاشتش روی اوپن و گفت بذارش اینجا گفتم اخه اینجا من این سبدو می ذارم گفتم نه اونو دیگه نذار بازم چیزی نگفتم و گفتم مهمونن اشکال نداره حالا فردا که رفتن جاشو عوض می کنم ولی کم کم داشت حرصم می گرفت 

با خودم گفتم اگه یه بار دیگه حرف بزنه جوابشو میدم 

اینم بگم مثل این فیلم های فارسی 1 یه کفش های پاشنه بلندی تو خونه پوشیده بود بهش گفتم راحت می تونی با این کفش ها تو خونه راه بری؟؟؟ گفت آره خیلی راحتم.چند وقت پیش تو تلویزیون یه برنامه گذاشته بود که داشت در مورد پیشرفت چین صحبت می کرد که دیدن آره هر چی چین پیشرفت می کنه پاشنه های کفش خانوماشون بلند تر میشه با خنده گفتم وااااا چه ربطی داره.گفت نه یعنی هر کی مدرن تر و با کلاس تر باشه کفش هاش پاشنه بلندتره منم در حالیکه داشتم می خندیدم گفتم وایی تو رو خدا نگو .پیشرفتی که آدما می کنن به عقل و شعورشونه نه پاشنه کفششون 

که دیدم همسریم هم با یه خنده موزیانه (یعنی خوشش اومده بود که حالشو گرفتم ) حرفمو تایید کردم خلاصه تا 12 شب این هی مزد تو حال من و منم دیگه با خنده جوابشو می دادم قرار بود فردا صبحش برن منم کلی لحظه شماری می کردم که صبح بشه برن چون واقعا از دستش خسته شده بودم 

شب قبل خواب به همسری گفتم غذام بد شده بود؟؟ بیخودی ازم تعریف کردی؟؟؟گفت به جون نگین خیلی خوشمزه بود تو که می دونی من هر وقت اشتباه کنی بهت می گم ولی واقعا عالیی بود مخصوصا با تزییناتی که کرده بودی.گفت اونم از حرصش بوده که اینو گفته حتما خودش بلد نیست این کارارو بکنه.دلم اروم شد اما هوزم اون ته تهش داشتم خودمو می خوردم که نکنه واقعا غذا بد مزه بود؟؟ هر چند اون یه قاشقی که خوردم خودم خیلی خوشم اومد 

فردا صبحش قرار بود ساعت 7 برن منم از 6 بلند شدم که صبحانه رو براشون آماده کنم بعد اومدم ظرف هایی که دیشب شسته رو جمع کنم.خدا شاهده نصف بیشترشو انگار همینطوری گرفته بود زیر آب چون چرب بود حتی روی 2 تا از ظرف ها سس مرغه مونده بود منم دوباره همه رو ریختم شستم و اب کشیدم و تو دلم داشتم کلی حرص می خوردم که بیدار شد اومد گفت وایی چرا دوباره داری ظرف ها رو می شوری : یکی از ظرفارو نشونش دادم و با همون خنده معروف که از 100 تا فحش بدتر بود گفتم : خونه خودتونم اینطوری ظرف میشوری؟؟؟اونم چیزی نگفت و رفت تو اتاق که یعنی شوهرشو بیدار کنه 

بعد صبحانه رو که خوردن یه دفعه دیدم به شوهرش میگه : تو هم که امروز کلاس داری تو برو من میمونم پیش نگین جون بعد ظهر ساعت 11 میام پیشت من اینطوری شدم  گفتم خدا به داد برسه.همسری من که نیست.همسری اونم که میره من میمونم با این وایی خدایا به دادم برس 

خلاصه تا شوهرش رفت پاشد گفت بیا یکم دکوراسیونتو تغییر بدیم.منم دیگه بدون خنده گفتم : خواهش می کنم به خونه من کاری نداشته باش من و همسری اینطوری دوست داشتیم که اینطوری چیدیمشون.اون اینطوری شد ولی از رو نرفت گفت به نظر من شما یه میز ناهار خوری می خواین چرا نمی خرید؟؟؟ باید بذارید اون گوشه خونه.منم خیلی جدی بهش گفتم : 

خودمون هم می دونیم که میز ناهارخوری می خوایم منتها تا حالا با همسری وقت نشده بریم بگردیم  

خلاصه هی تا ظهر منو چزوند منم اونو می چزوندممثلا گفت : همسریم دیشب گفته پرده های سفید به اتاق پذیرایشو.ن نمیاد اگه رنگ این کوسنشون پردشونو می گرفتند خونشون بهتر می شد(حالا اون کوسن رنگ دودی داره ((فکر کنم تو عکس های جهیزیه دیدید.)) منم گفتم وایی مگه می خوام تاریک خونه راه بندازم؟؟؟؟ گفت اخه اینطوری کلاس داره گفتم نه عزیز دلم من خونه تاریک دوست ندارم من دوست دارم خونم روشن باشه  

نزدیک ظهر که شد گفت کاش ناهار بمونیم بعد ناهار بریم بهش گفتم :وایی زهرا جون خوب کاش زودتر می گفتی من ناهار درست می کردم گفت نه بابا همون شام دیشبو بیار بخوریم همسرامونم که نمیان برای ما دو تا هم بسه منم دیگه چیزی نگفتم 

اومدم مرغ و برنجو از یخچال بیارم بیرون که گفت : پس سوپو نمیاری؟؟؟؟ 

گفتم : خوب سوپه سفته شما هم که سوپ سفت دوست ندارید 

گفت نه بابا بیارش بخوریمش (فکر کنم حرف چرت زده بود که خوب نشده وگرنه نمی گفت بیارش یا اگه غذا بد بود خودشو واسه ناهار هم دعوت نمی کرد) 

خلاصه ناهارو که خورد زحمتو کم کرد و رفت 

می دونید من اصلا از اخلاقش خوشم نیومد من حتی اگه جایی هم برم که بهم خوش نگذره یا از غذاشون ناراضی باشم اصلا نشون نمی دم و طوری از غذا تعریف می کنم که خستگیو از تن صاحب خونه ببرم باور کنید این دو روز خستگی به تن من موند نمی دونم چرا بعد از اینکه ازدواج کرد انقدر تغییر کرد 

تو فکرم که باهاش قطع رابطه کنم.نظر شما چیه؟؟؟؟و اگه شما جای من بودید و چنین مهمونی داشتید چه می کردید؟

نظرات 75 + ارسال نظر
رها 1389/08/15 ساعت 10:44 ب.ظ http://raha27.blogsky.com

میدونی نگین جون بزرگترین خوبیه دوست اینه که اگه آدم از رفتارش خوشش نیاد میتونه باهاش بهم بزنه و مشکلیم پیش نیاد پس اگه میبینی تحملش برات سخته اصلا رابطتو باهاش ادامه نده! آدم باید وقتی دوستش پیششه از هرثانیه لذت ببره وگرنه بدرد نمیخوره! خودتو عشقه خانمی بیخیال خوبه که تو هم جوابشو دادی!

راست میگی

بانو 1389/08/15 ساعت 10:51 ب.ظ http://banoooomir.blogfa.com/

بمیرم چی کشیدی از دست این ادم بیشعور یک هو چه عوض شدهههههههههههههههههههههههههه

اخ خواهر نگو که دلم خونه

مهشاد 1389/08/15 ساعت 11:50 ب.ظ http://straight.blogfa.com

سلام
دوستم من اگه جای تو بودم رابطه مو کمتر می کردم نکه قطع کنم

نمی دونم والا چی بگم

نقلک 1389/08/16 ساعت 04:55 ق.ظ http://www.pishimooshi.mihanblog.com

ای بابا عجب دوستی بوده نمیدونم چرا اکثرا دوستهای قبل ازدواج بعد ازدواج عوض میشوند؟

منم نمی دونم.شاید به قول آتنا جون می خوان خودشونو پیش شوهراشون بالا ببرن

الهام 1389/08/16 ساعت 08:06 ق.ظ http://tara1359.blogfa.com

سلام عروس کوچولو
وای که چقدر خندیدم از این پستت بابا چه حوصله ای داشتی تو دیگه!
من بودم زود جوابش میکردم
بدم میاد از آدماییکه خیلی زود با تغییر شرایط مثلا ازدواج رنگ عوض میکنن

آخ آخ منم بدم میاد

سلام نگین .... یعنی حرصی خوردم از دست این خانوم که حد نداره .... وای ، چرا آدما انقدر بی ملاحظه میشن !!!!!
من که بودم صد درصد قطع میکردم :/

هر چی هم بهش می گفتم از رو نمی رفت

نیلوفر 1389/08/16 ساعت 08:39 ق.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

والا دیگه اینجوریشو ندیده بودیم!
کسی اینقدر تابلو بیاد راجع به همه چیز نظر بده!!!!
تو خودتو ناراحت نکن نگین جونم حتماْ از روی حسادت بوده حرفاش!
من مطمئنم که پذیرایی تو بهترین بوده. :*

مرسی خانومی

آتنا 1389/08/16 ساعت 08:46 ق.ظ http://atena11.persianblog.ir

سلام عزیزم. ببین خودتو ناراحت نکن . بعضی از خانوما متاسفانه میخوان خودشونو جلوی شوهراشون عزیز کنن مدام از دیگران پیش بقیه خرده میگیرن . من نمونشو داشتم . مطمئنا در مقابل تو خیلی احساس ضعف کرده که اینطوری برخورد داشته . اصلا خودتو ناراحت نکنی عروس خانم.

منم حدس میزنم از حسادتش بوده

من 1389/08/16 ساعت 10:06 ق.ظ http://butterflylife.blogfa.com

نگین جان خودتو ناراحت نکن ووووووولی خوب جوابشو دادی
راسیتی من جهیزیت ندیدمم

مرسی گلم.الان میام رمز میدم

فاطمه 1389/08/16 ساعت 10:31 ق.ظ http://zendegi-man-to.blogfa.com

بنده خدا نتونسته عیب و ایرادی پیدا کنه گفته بذار تخریب شخصیتی کنم.....میدونی من جات بودیم چی کار میکردم؟یا درو باز میکردم و یمگفتم هرررررررررررررررررری....یا صب اون ظرفها رو به شوهرش نشون میدادم حالشو اصولی میگرفتم....اه اه....بذار بره پی کارش باباااااااااااا

اینم فکر بدی نبودااااااونوقت حسابی جلو شوهرش خجالت می کشید و من کیف می کردم

من 1389/08/16 ساعت 10:45 ق.ظ http://butterflylife.blogfa.com

مرسی عزیزم بابت رمز
مبارکت باشه
راستی من گاز 4 شعله میخوم بگیرم

خواهش می کنم گلم

آزاده 1389/08/16 ساعت 10:58 ق.ظ

سلام عروس خانم گل . ممنون از این همه لطف. عکسای جهیزیتونو دیدم. خیلی با سلیقه و خوب انتخاب شده بود. به خصوص ترکیب رنگ اتاق خواب در عین سادگی خیلی جذاب و منحصر به فرد بود. به لحاظ سلیقه ای من هم سلیقه ای شبیه شما دارم. عاشق رنگ سرمه ای و قرمز هستم.
بطور کل خوشحال میشم بیشتر با هم آشنا بشیم. من خیلی پر مشغلم و فرصت درست کردن وبلاگ و نوشتن خاطره هامو خیلی ندارم. در لابلای کارام گاهی ایمیلی چک می کنم یا به وبلاگ دوستام سر می زنم و به خصوص با خوندن نوشته های شما شاد میشم و انرژی می گیرم. در مورد اون دوستتون هم خودتون خیلی قشنگ نوشتید و نتیجه گیری کردید. من هم نظرم اینه که بهتره از این آدمایی که با گفتارشون و کنایه هاشون آدمو اذیت می کنند پرهیز کرد و وقت خودشو با کارا و کسایی که به آدم انرژی مثبت میدند گذروند. به ابن قضیه به عنوان یه تجربه نگاه کن. قربان شما

مرسی گلم نظر لطفته.منم خوشحال میشم باهات اشنا بشمبابت راهنماییت هم ممنون

سلام خانومی چطوری ؟؟؟ چه وب قشنگی داری چقدم قشنگ مینویسی !!!!
ادم باید با همه معاشرت کنه و کسب تجربه کنه درسته تحمل همچین ادمایی سخته اما باعث میشه تجربت زیاد شه
به وب ما هم سر بزن (مریم)

اینم حرفیهعزیزم نتونستم بیام به وبت ادرس اشتباه بود

رازقی 1389/08/16 ساعت 11:47 ق.ظ http://myamorousdays.blogfa.com

شب میام میخونمت و نظر کامل میدم.

مرسی

نازبانو 1389/08/16 ساعت 11:50 ق.ظ http://Songoflife.blogfa.com

می دونی این دوستت می تونست اگر هم نظری داره خیلی قشنگ بهت بگه.مثلا بگه " چقدر سوپت خوشمزه شده یا مرغت چه عالیه، ما همیشه توش رب می ریزیم اما این طوریش هم خیلی خوشمزه می شه،باید یه بار این طوری درست کنم" متاسفانه فقط قصدش ایراد الکی گرفتن بوده که معمولا ناشی از حسادته. امیدوارم اشتباه کرده باشم و این دوستت بهت حسادت نکرده باشه.

نظر منم همینه اگه واقعا قصدش کمک کردن به من بود می تونست مثلا وقتی تنهاییم بگهاما منم فکر می کنم از رو حسادتش بوده

مارال 1389/08/16 ساعت 12:13 ب.ظ http://sadafane.blogfa.com

سلام عروس خانوم.
پستت با اینکه یه کم طولانی بود اما خسته کننده نبود.
می دونی عزیزم چون ما خودمون از این اخلاقا نداریم و سعی میکنیم دیگرانو با حرفامون اذیت نکنیم انتظار داریم بقیه هم همینطری باشن که خب به هر حال هر کسی یه اخلاقی داره دیگه. فقط با اینجور آدما باید مثل خودشون رفتار کرد. خدا رو شکر که بازم توی اولین مهمونیتون شناختیش و به نظرم اینطور آدمای پررو رو نباید اصلا راه بدی خونه ت. البته می دونم من الان خیلی احساساتی شدم و خون جلوی چشمو گرفته اما خب نظر من این بود.
خودتم زیاد حرص نخور که غذات بد و یا خوب. آدم که میره جایی هرچی واسش بیارن باید بخوره دیگه این حرفا چیه. خوشت نمیاد از غذا یا پذیرایی کسی دفعه دیگه نرو خونش عزیزم. دروغ میگم خب.
خونه ما هم بیا.

نه والا عزیزم.دروغ چیه.حرفات کاملا درست و حسابی و منطقیه
میام خونت همین الان

سلام نگین جون
از آشنایی باهات خوشوقتم
تقریبا تمام وبلاگتو خوندم
گفتم عرض ادبی کرده باشم، اگه دوست داشتی با هم دوست بشیم بهم خبر بده لفطا!!!!!
راستی دوست داشتم عکس جهیزیه ات رو هم ببینم گلم، میشه رمز بهم بدی؟>

حتما عزیزم

رایحه 1389/08/16 ساعت 01:21 ب.ظ http://ghutiyerangy.persianblog.ir/

سلام عروس خانومه ناز.
راستش من که اونج نبودم خوشمزه بودنش رو حس کردم...دستت کلی درد نکنه.
به نظر من تو خوب کاری کردی که درسته ایشون خیلی بد رفتار کردن اما مطمین باش خودش هم میدونه از رود حسادت این رفتارهارو انجام داده و این رفتار تو نشون از خانومیت داره که بیشتر هم باعث حسادتش میشه و همین براش بسه.
راجع به قطع رابطه هم به نظرم خود به خود به خاطر حسادتش خودش ازت دور میشه.
تو هم دیگه خودتو ناراحت نکن و دید مثبت داشته باش و به این فکر کن که یه تجربه ی جدید کسب و کردی و توی این تجربه هم همونطور که نوشتی همسرت رو در کنارت حس کردی واین بهترین چیزه.

مرسی عزیزم

یلدا 1389/08/16 ساعت 01:25 ب.ظ http://tael5250.blogfa.com

سلام عزیزم. واااای عجب دوستی!!!!! ولی رفتارت عالی بود. ربط کلای با ژاشنه کفش واقعا عجیبه
مرسی بهم سر زدی

خواهش می کنم وظیفه بود

بانو 1389/08/16 ساعت 01:35 ب.ظ http://banoooomir.blogfa.com/

گلم من رمز اون مطلب مربوط به جهزیه را میخوام میدی بهم ؟

البته

مریم 1389/08/16 ساعت 01:35 ب.ظ

عزیزم منم که خیلی از دوستت حرصم گرفته.
هر چقدر هم چیز بد باشه که صد در صد از حرصش گفته بده باید هیچی نگه.
واقعا ادم یه چیزایی میبینه و میشنوه که میمونه....

دوره اخر زمونه خواهر

مدی 1389/08/16 ساعت 01:41 ب.ظ http://madikhanoom.blogfa.com

ای جانم عزیزم
یکی پیدا شد آدمو درک کنه
حالا میخوام قسمت سومشم بنویسم به زودی دوباره بیا
تا آخر سفر با ما همراه باشید

حتما

نسا بانو 1389/08/16 ساعت 01:46 ب.ظ http://zibameslto.blogfa.com/

منم با قطع رابطه موافق نیستم خانومی ... اما سعی کن با رفتارت نشون بدی که بهش اجازه نمیدی تئ زندگیت دخالت کنه ... بوس بوس

نگی 1389/08/16 ساعت 02:14 ب.ظ http://dotabarayeham.blogsky.com/

خیلی خیلی رفتار این دوستت واسم عجیبه... حتی نمی تونم تصور کنم... فک کنم بهتر باشه همینجا رابطه تون قطع شه..
آداب معاشرت نمیدونه به هیچ وجه...

اصلا نمی دونهتا چند وقت دیگه کسی پیشش نمی مونه با این اخلاقش

نگی 1389/08/16 ساعت 02:18 ب.ظ

نگین جان دستورش اینه: ۵۰ گرم کره رو به اضافه ۳ ق غ پودرکاکائو رو شعله ملایم آب می کنی.. بعد ۲ تا زرده تخم مرغ رو با یه پیمونه شکر قاطی میکنی به مواد اولیه اضافه می کنی و خوب هم می زنی.. بعدش ۳ ق غ پودر نشاسته ذرت رو با ۳ پیمونه شیر خوب مخلوط میکنی و به موادت اضافه میکنی.. ۱۰ دیقه تقریبا رو شعله همش می زنی تا به غلظت مناسب برسه.. بعد توی ظرف سروت میریزی...

مرسی عزیزم.خیلی زحمت کشیدی

رویا 1389/08/16 ساعت 02:21 ب.ظ http://www.kabuse-paeeiz.blogfa.com

ای جانم
عاشق ـ وبلاگت شدم
انشالا که به پای هم پیر بشید

رویا 1389/08/16 ساعت 02:32 ب.ظ http://www.kabuse-paeeiz.blogfa.com

لینکت کردم بی اجازه
حتما سر بزن عروس خانم
منم دارم مثل تو عروس میشم واسن دعا کن

به سلامتی خانومی انشالله شما هم خوشبخت بشید

مهشاد 1389/08/16 ساعت 02:57 ب.ظ http://straight.blogfa.com

اره همه ی جمله های وبلاگم خودم گفتم

افرین به این استعدادت

ای وای چه مهمون زبان درازی !!!

سلامممممممممم نگین جونم قربونت بشم الهی خوفی خانمی
الهی بمیرم برات چی کشیدی از دسته این رفیق دیوونت
درکت می کنم من وقتی با وسواس یه چیزی درست می کنم و کلی ذوق دارم براش خیلی ناراحت میشم اگه کسی الکی گیر بهم بده .حبیبی هم خیلیل رکه اگه چیزی بد باشه می گه اگه خوب باشه هم کلی تعریف می کنه . ایول به همسریتتتتتتت
خانمی یه خورده عکس برامون بزار ببینیم برا عروسیت چه شکلی شدییییی
عروسی شما هم پس مثله ما مختلط بود اره ؟؟ باغتونو کجا بود و چه قدر کرایه کرده بودید خانمی؟؟؟؟
فدایه نگینم بشم که مطمئنم حسابی از پس همه کار به نحوه احسن بر می اد .بیا خصوصی خانمی گلم

الهی قربونت بشم من که انقدر خانومی تو

مدی 1389/08/16 ساعت 04:29 ب.ظ http://madikhanoom.blogfa.com

آره عزیزم
شبی 115 دلار همون هتل میگیره...
اگه ازین امکاناتشم آدم استفاده نکنه خوب چرا اینهمه پول بده بره یه 3 ستاره یا 4 ستاره
مگه نه؟
..........آشپزیت در چه حال خانومی؟

خدا رو شکر خوبه مشکلی ندارمفقط یه بار غذارو سوزندم

سلام. به نظر من که مرغ بدون رب خوشمزه تره و ۱۰۰ البته با کلاس تر.و سوپ هم سفتش خوبه سلیقت مثله خودمه آقامون هم همین جوری دوست داره. تو کاره خودتو بکون همیشه عزیزم. من و مادر شوهرم سره این قضیه برنامه داریم همیشه ولی با خنده!!!

آزی 1389/08/16 ساعت 05:43 ب.ظ

سلام نگین خانوم
اتفاقی وبتونو دیدم. جذبش شدم و همه آرشیو خوندم. مبارک باشه. انگار به تازگی عروس عمه شدی. منم مثل شما عروس عمه هستم.
میشه با هم دوست باشیم.
من وب ندارم
اگه باید چیز خاصی از خودم بگم واسم ایمیل بزنید.
می تونم رمزتونو داشته باشم؟
اگه خواستی لطف کنی واسم رمزتو ایمیل کنی یه جوری تو موضوع ایمیل بنیویس که اشتباهی پاکش نکنم.
ممنون

چشم

مینا 1389/08/16 ساعت 06:04 ب.ظ

وای نگین جون منم یه دونه از این دوستای بی تربیت دارم که نمیتونم جواب بی ادبی هاشو بدم. بدتر از همه اینکه هفته ای دوبار هم میاد خونه ما! هر دفعه که میره من از دستش کلی گریه میکنم. اگه فهمیدی با این دوستت چی کار کنی به من هم بگو

بیا با هم عقلامونو بریزیم روی هم ببینیم چه میشه کرد

اهل زمین 1389/08/16 ساعت 06:39 ب.ظ http://www.bnahayat66.blogfa.com

وای نگین جون چه صبری دارررررررررررری؟ من که داشتم میخوندم کلی حرص خوردم وای به تو که حضورا تحملش میکردی . آخه به اون چه ربطی دکوراسیون خونه تو ؟ عجب آدمایی پیدا میشن .
من که بودم دورشو یه خط قرمز میکشیدم اعصابمو که از سرراه نیاوردم . عوض تشکرشونه

والا همینو بگو

شهرزاد 1389/08/16 ساعت 08:07 ب.ظ http://www.nagoftehayman.blogfa.com

سلام .من امروز خیلی اتفاقی با وبت آشنا شدم و دوست داشتم
راستش من الان عقدم و در تدارک جهیزیه رفتم پست جهیزیت ولی ناامید شدم چون رمز دار بود
راستی در مورد این دوستت کارش خیلی بد و زشت بوده با همسریت موفقم احتمالا حسودیش شده

وای عجب مهمون اعصاب خورد کنی داشتیا

هر یه کلمه از پستت رو خوندم صدتا بدو بیراه نثارش کردم:D

تو هم خیلی خوب جوابشو دادی

به نظر من

رابطه ات رو باهاش قطع نکن

ولی مثه قبل تحویلش نگیر:)

واقعا خیلی بده آدم اینطوری باشه.تا چند وقت دیگه کسی براش نمی مونه

نفس 1389/08/16 ساعت 09:34 ب.ظ http://www.nafas206.blogfa.com

رابطه ت رو باهاش کمتر کن
خداییش آدم مزخرفی بوده
عروس به این با سلیقگی
خیلی هم دلش بخواد
باید کوفت جلوش می ذاشتی واسه نهار

نظر لطفته عزیزم
برای ناهار هم بد پیشنهادی ندادی ها

دخترک ماه نشین 1389/08/16 ساعت 10:02 ب.ظ

آخییییییییییییی الهی بمیرم!
چی کشیدی تو!
من اگه جات بودم دیگه قطع رابطه می کردم!چه معنی میده تو زندگی شخصی آدم دخالت می کنه!
من که عکسات رو دیدم خیلی خوشم اومد خیلی مدرن چیده بودی خانوم با سلیقه

مرسی عزیزم

بانو 1389/08/16 ساعت 10:26 ب.ظ http://banoooomir.blogfa.com/

گلم رمز مربوط به عکسهای جیزیه را میخوام میتونی بهم بدی

نفس 1389/08/16 ساعت 10:37 ب.ظ http://www.nafas206.blogfa.com

__________$$$$$___________$$$$$__________
_________$$$$$$$_________$$$$$$$_________
_________$$$$$$$_________$$$$$$$_________
__________$$$$$___________$$$$$__________
__$$$$_____________________________$$$$__
_$$$$$$___________________________$$$$$$_
__$$$$$$_________آپپپممم___________$$$$$$__
___$$$$$$_______________________$$$$$$___
____$$$$$$$________بدو_________$$$$$$$____
______$$$$$$$_______________$$$$$$$______
_________$$$$$$_____بیا ____$$$$$$_________
____________$$$$$$ $$$$$$$$$$$____________
______________$$$$$$$$$$$$_______________

لیلیوم 1389/08/17 ساعت 12:00 ب.ظ http://bestnew.persianblog.ir

چقدر پررو بوده به دکور خونه تو چیکار داره
خوب شد حالشو گرفتی

رازقی 1389/08/17 ساعت 12:21 ب.ظ http://m

عجب آدم پر رویی بوده. به نظر من دقیقا طبق حرف تو تازه به دوران رسیده و میخواسته خودشو به تو که یه زمانی خیلی قبولت داشته ثابت کنه. تازه به دوران رسیدگیش کاملا واضحه. به نظر منم ارتباطو باهاش ادامه نده. اینجور آدم ها یه وقت برا آدم یه عذاب روحی درست میکنن که نمیتونی از پسش بر بیای!

والا به خدایه روز اومد تمام اعصاب منو بهم ریخت

غزل 1389/08/17 ساعت 01:53 ب.ظ http://1362ghazaleomid.blogfa.com

وای نگین اگه مهمون من بود!!!!!!
خدا رو شکر جوابشو دادی سر دلت نمونده
مامان من میگه آدم باید همه رو نگهداره قطع رابطه نکن اما شکل رابطه ات رو عوض کن یا بی رودربایستی بگو فلان رفتارت نارحتم کرد

نمی دونم شاید چون اون موقع شکه شده بودم نمی دونستم چکار کنم

طواف 1389/08/17 ساعت 02:56 ب.ظ http://www.tavaf313.blogfa.com

سلام
میشه لینک عکسهای جهیزیه رو بهم بدی

دارم جهیزیه میخرم کیج شدم تو مدلها یکمی هلپ میخوام

مرسی

المیرا 1389/08/17 ساعت 03:58 ب.ظ http://limonaz.blogfa.com

چه پرو وبی ادب!بهترین کار قطعه ارتباطه با این تازه به دوران رسیده ها.معلومه تازه به یه نوایی رسیده بیچاره.خودتو ناراحت نکن عزیزم.دیگه هم بهش رونده

شهرزاد 1389/08/17 ساعت 04:40 ب.ظ http://www.nagoftehayman.blogfa.com

مرسی نگین جون
خیلی وسایلات خوشگلن من عاشق سرویس دم دستیت شدم از بس ناز بود امیدوارم همیشه سالم و شاد باشید
خوشحالم یه دوست جدید پیدا کردم

مرسی عزیزم

نفس 1389/08/17 ساعت 06:00 ب.ظ http://www.man-perancesse-to.blogfa.com

وای من اگه بودم حتما از خونه مینداختمشون بیرون مثل تو اعصاب ندارم

نمی شد آخه مثلا اولین مهمونم بود

نگین جونم این که دیگه اسمش دوست نیست!!!
من اگه بودم دیگه محلشم نمیزاشتم! برای هر کسی قدر شخصیتش باید احترام قائل شد!
راستی ایده قشنگی دادی برای صحبت با خدا. من منتظرم ببینم از کجا شروع کنیم؟

میام تو وبلاگت میگم

ممی 1389/08/17 ساعت 09:55 ب.ظ http://ahmad-mami-love.blogfa.com

سلام نگین جون من ۲ هفته میشه میام میخونمت
ایشالا که خوبخشت بشین و آسمون عشقتون همیشه آفتابی باشه
میشه رمز اون قسمت که عکسای جهیزیت هست رو بم بدی ممنون میشم

خوب من کجا باید بیام نظر و رمز بدم؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد