عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

عروس کوچولو

داستان زندگی یه عروس کوچولو

خاطرات عروسی 2

 سلام دوستای خوب و مهربون و همیشگی خودم 

بی خودی ذوق نکنید.اینترنت هنوز وصل نشده.همسری امروز زفته ماموریت و من از صبح اومدم خونه مادری. راستش یه چیزیو باید اعتراف کنم.مادری اونطور که فکر می کردم نبود.خیلی مهربونه و خیلی هوامو داره خدارو شکر.این هم لطف خدا بود  

 

 

خوب بریم از خاطره عروسی تا وقتی گفتم که قرار شد همسری بیا دنبالم 

.زنگ زدن و منم که هول بودم همسری ببینتم و ازم تعریف کنه بدو بدو رفتم درو باز کردم و دیدم همسری و شوهر خالم دم در وایسادن .همسری یه نگام کرد و گفت حاضر شو بریم دیگه زود باش من دقیقا این شکلی داشتم میشدم. هزار تا فکر اومد تو سرم .نکنه خوشش نیومده از آرایشم و ....... با دلخوری رفتم مانتو و به شال سبک انداختم سرم و با هم رفتیم.خالم هم قرار شد وقتی حاضر بشه بیاد 

 

 خلاصه داشتیم می رفتیم تا به ماشین برسیم چند تا از همسایه ها تو پارکینگ دیدنمون و بهمون تبریک گفتن. منم که اعصابم از دست همسری خورد بود فقط با یه لبخند جوابشونو می دادم. 

رفتیم تو ماشین نشستیم داشتم خودمو آمده می کردم که سر همسری غر بزنم که تو چقدر بی ذوقی و ... که یه دفعه با یه صدای جیغ میخکوب شدم.خوب که دقت کردم دیدم همسری داره با جیغ میگه چقدر خوشگل شدی.الهی قربون اون چشمات بشم.الهی فدات بشم و ..... 

گفتم : دروغ میگی چرا همون دم در هیچی نگفتی 

گفت : بابا خوب جلو شوهر خالت روم نشد ازت تعریف کنم 

دیدم طفلک حقداشته.خلاصه رفتیم و به خونه مادری رسیدیم و من هر چی به دم درشون نزدیک میشدم.ضربان قلبم تند تر میزد. همسری هم میگفت نگران نباش گلم خیلی خوشگل شدی 

بله درو زدیم که صدای کل و بوی اسفند بلند شد 

منم و همسری رفتیم تو و همه اومدن جلومون واسه تبریک گفتن 

  

منم با همه دست دادم و احوالپرسی کردم و خیلی از فامیل های همسری رو واسه بار اول بود که می دیدم .همسری هم داشت معرفی می کرد که کی هستند ولی من اصلا یادم نمی موندخلاصه دیگه بزن و برقص بود که حدود ساعت 11 دیدم پدر همسری لباس عروسمو آورده البته به کسی نشونش نداد فقط به من نشون داد که خیالم راحت باشه منم کلی ذوق کردم و دوباره رفتم رقصیدم وسطای مجلس بود که دیدم همسری داره دم گوش یکی از عمه هاش یه چیزی میگی که دیدم عمش یه خنده موزیانه کرد و داد زد : 

عروس دومادو ببوس یالا  منم بعد از اینکه کلی گفتن یه بوس کوچولو از لپ همسری کردم بعدشم برعکسشو خوندن 

دوماد عروسو ببوس یالا که همسری تا چند دقیقه داشت بوسم می کرد.منم مثل لبو قرمز شدم

 و تا حدود 1 شب مراسم ادامه داشت 

وقتی رفتم خونه زودی لباس عروسمو باز کردم نگاه کردم و کلی ذوق کردم که دیگه با مانتو نمیرم عروسی خودم 

شب هم خوابیدم.خاطرات عروسی هم باشه واسه دفعه بعد 

همچنان دعا کنید تا اینترنت وصل بشه 

هنوز چند تایی نظر تایید نشده باقی مونده

 

 

 

 

 

نظرات 41 + ارسال نظر
nazi 1389/07/28 ساعت 04:46 ب.ظ

دیدی عزیزم الکی غصه حنابندونو می خوردی... خداروشکر که خوش گذشت

پرستو 1389/07/28 ساعت 05:36 ب.ظ http://ommtaha.mihanblog.com

آخی مثله اینکه همسریت از این تیکه ی داماد عروسو ببوس خیلی خوشش اومده هااااااااااااااااااااا ای شیطون

اذه خودش سر دستشون بود

رضوان 1389/07/28 ساعت 06:39 ب.ظ http://dokhtar0irooni.blogfa.com

ایول که حنا بندون به این خوبی برگزار شده.
امیدوارم زودتر نت خونتون وصل شه خانومی.

وصل شد

دخترک ماه نشین 1389/07/28 ساعت 07:50 ب.ظ

سلام عزیز دلم خوبی؟
آخی ایشالا آقاییت رودی بر میگرده
پس کلی خوش گذشته حنا بندونت
پس من منتظرم تا عروسی رو بیای بنویسی
ایشالا زودتر نتت وصل شه

نفس 1389/07/28 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.man-perancesse-to.blogfa.com

خیلی بد میشدا
خیلی خوشبخت بشی

نازیانو 1389/07/28 ساعت 10:04 ب.ظ http://songoflife.blogfa.com

عروس خانم خوشگل، فکر کنم شوهرت حسابی جلوی شوهر خالت جلوی خودشو گرفته که غرق بوسه ات نکنه!!! راستی خواستی آرشیوم رو بخونی از تیر به بعد می تونی بخونی.مدتی اصلا وبلاگ ننوشته بودم و از تیر دوباره شروع کردم. یه خواهش دیگه :رمز عکس های جهیزیه ات رو میدی بهم گلم؟ D;

نگی 1389/07/29 ساعت 01:29 ق.ظ http://www.dotabarayeham.blogfa.com

مگه میشه عروس خوشگل نشه خداروشکر که خوشتون اومد..
همسری خان هم خوب سوء استفاده کرداااااا :))

بابا خانم خوشگله
بابا زود باش خاطره عروسی رو بنویس دیگه
کف کردیم از بس منتظر موندیم
بوس بوسی

به خدا خودم هم دوست دارم اما الان نمیشه.خونه مادر همسری هستم

عسل 1389/07/29 ساعت 08:28 ق.ظ http://ghasedak26.persianblog.ir

خوشبخت بشید

وای چه خوب :)
امیدوارم همیشه تو زندگیت شاد باشی و خوشبخت :*

مرسی عزیزم

کپل 1389/07/29 ساعت 05:34 ب.ظ

زود باش گلی من منتظر بقیشم

جشم

رازقی 1389/07/29 ساعت 05:35 ب.ظ http://myamorousdays.blogfa.com/

خوشحالم شاد و آرومی
وااااااااای یاد شب عقد خودم افتادم. به محض اینکه خطبه ی عقد رو خوندن و عاقد رفت و رامین شیفونمو برداشت همه داد زدن دوماد عروسو ببوس یالا! داشتم می مردم از خجالت. آخه شما لااقل اینهمه وقت عقد بودین و حالا یه مقدار راحت تر بودین. اما ما تازه داشتیم عقد میکردیم. البته قبلش با هم راحت بودیم. اما عقد خیلی با عروسی فرق میکنه

مریم 1389/07/29 ساعت 08:06 ب.ظ

منم جیغ بزنم که چه خوشکل شدیییییییییییییییییی
امروز اومدیم شهرتون و برگشتیم

خوش اومدی عزیزم

این پستت قبول نیستاااا کم بود:)

کشتی ما رو زود این اینترنتو وصل کن بیا بقیه اش رو تعریف کن دیگه

رعنایی 1389/07/29 ساعت 11:26 ب.ظ http://ranaei.blogfa.com

سلام نگین جونم... بابا چه عجب!!! دلم واست تنگ شده بودم... الهی فدات بشم که انقدر ناژ شده بودی که داماد اونطوری جیغ زده... خدارو هم شکر واسه لباس عروس!! این نت رو وصل کن دیگه:(
بووووس

والا صبر خودم هم دیگه لبریز شدهنمی دونم چرا بهمون ADSL نمی دن

باران 1389/07/30 ساعت 04:40 ق.ظ http://asheghebaran.blogfa.com

عزیزم من همچنان منتظر رمز جهیزیه ات هستم .اگه نمیخوای بدی حداقل بهم خبر بده .منتظر نباشم عروس خانم.

رها 1389/07/30 ساعت 01:12 ب.ظ http://raha27.blogsky.com

آخی! خوشحالم که همه چی خوب بوده و با شادی تعریف میکنی!
بیا عروسیم تعریف کن ما فک کنیم همه مراسماتو اومدیم!

ستاره و نیاز 1389/07/30 ساعت 01:32 ب.ظ

وای آخی چه خجالتی
من اگه جاش بودم همون دم در یه ماچ می گرفتم ازت
آپم.میاای بازی؟

چرا که نه

خیلی خوشحالم که عروسیت بهت خوش گذشته

نیلوفر 1389/08/01 ساعت 09:15 ق.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

آخی نازی عروس خانومی خوشگل.
همسری هم شیطونه هاااا عروس دومادو ببوس یالا!!!! :ی

غزل 1389/08/01 ساعت 11:14 ق.ظ http://1362ghazaleomid.blogfa.com

خب خدا رو شکر
دوماد عروس رو ببوسش خیلی با حال بود
همسری شیطون

طواف 1389/08/02 ساعت 01:14 ق.ظ http://www.tavaf313.blogfa.com

سلام
خوب هستید
ان شا الله مبارک باشه

من ۱ماهه عقد کردم قرار برای یه مراسم از طرف اقوام همسر بیام اصفهان میشه اسم چندتا ارایشگاه خوب رو بهم معرفی کنی با شماره تماس هاشون و یه آتیله لطف میکنی
چراه عسکریه یا نزدیک اونجا باشه بهتره احه خونه پدربزرگ شوهرم اونجاست

نازبانو 1389/08/02 ساعت 12:03 ب.ظ http://songoflife.blogfa.com

منو فراموش کردی. چرا کامنت من رو تایید نکردی؟ من که دخمل خوبی بودم. چیزای خوب هم نوشتم. ):

آتنا 1389/08/02 ساعت 03:05 ب.ظ http://atena11.persianblog.ir

سلام نگین جونم. نگین نمیتونی عکس خونتونو بزاری تا ببینیم.؟ نگین دعا کن واسه منم به این دلچسبی باشه .
بوس

اپم عزیزم
بوس بوسی

فاطمه 1389/08/03 ساعت 11:50 ق.ظ http://zendegi-man-to.blogfa.com

سلام آبجی....نه من برا همه پستات نظر میذارم..این اخری رو اومدم بذارم که نشد..انگار داره خوش میگذره ها..خیلی کم پیدا شدی....بگو ببینم زندگی متهلی چطوره؟؟دست راست زیر سر من با این خانواده ی شوهرت...خانوادهی مسعود بود اگه من لباس نداشتم می رفتن یه لباس گدایی تنم میکردن...توام که کم سر میزنی

میترا 1389/08/03 ساعت 05:19 ب.ظ

سلامممممم تازه عروس،
خوبی؟ وای چه استرسی گرفتی ها،
خیلی بد میشه،چه بی تربیتی بوده فروشنده هه.
زود بیا بنویس مردیم.

آره والا خواهر مردم

سلام سلام نگین جان

تبریک و صدهزار تبریک
مدتی خواننده خاموشت بودم و خاطراتت و روزمرگی هایت و حتی جریانات عروسیت را دنبال میکردم.
خوشحالم که به عشقولکت رسیدی.
راستی جریان لباس عروست خیلی منو ترسوند. اگر من بودم حتما سکته زده بودم. خدا بگم این آدم های بد قول نفهم را چی کار نکنه !

مایلم تبادل لینک داشته باشیم اگر تو هم مایلی حتما به من پیغام بده
سبز باشی

نی نی خانومی 1389/08/03 ساعت 08:57 ب.ظ

:* خوشبخت بشی ... بقیش کو پس؟

میترا 1389/08/04 ساعت 11:49 ق.ظ http://www.mitra0ali.blogfa.com

سلام عروس کوچولو
معلومه که خوشگل وناز میشی
من حال داماد رو درک میکنم
علی هم منو دید وقتی تنها هم بود چیزی نگفت
ناراحت شدم گفتم خوب شدم ؟ گفت خیلی ناز شدی خجالت کشیدم بگم ولی قیافه ساده ات رو دوست دارم صمیمی تره

مبارکت باشه خانم گلی انشالله خوشبخت شین

نگی 1389/08/05 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.dotabarayeham.blogfa.com

نگین آدرس بلاگ من عوض شد.. دیگه اینجام لینکمو عوض کن :))
http://www.dotabarayeham.blogsky.com/

ههههه چه باحال..همسری خیلی باحالی داریا کلی حال کردم وقتی خوندم جیغ کشیده من اینقددررر خوشم میاد مذکر جماعت با جیغ ابراز علاقه کننو خوشحالیشونو نشون بدن خیلی باحال میشه
حتماااا خوشگل شدی عروس خانم..:)

سلاممممممممممممممممممممممم نگین جونم قربونت بشم خوبی عزیزم
واییییییییییییییییییییییی منه خنگولی الان تو این مدتی که نبودی همش همون پست قبلیت که ارز خونه خالت نوشته بودی برام باز میشد و هی با خودم قر می زدم پس این نگین کی می خواد بیاد آپ کنه حالا تازه امروز فهمیدم اخر ایکیو بودم و حواسم به ارشیوت نبود .
واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خانمی چی کشیدی یره لباس .دیگه نفهمیدی لباس فروش پروهه چیکار کرد .یعنی پوله لباسو هم دادیددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قربونت برم زندگی دونفره چه طوره خوش می گذره گلم
اخی لابد خیلیل دلتنگک مامانتیت میشیییییییییی.بوسسسس
راستی لباسه اصفهانتو چند کرایه کردی .خوب خانمی چرا از اول همین اصفهان لابستو رزیو نکرده بودییییییییییی؟؟؟؟؟؟
قربونت برم زودی بیا جیگرووووووووووووووو

یا کمک اتحادیه تونستیم نصف پولو بگیزیم

خانم متاهل 1389/08/08 ساعت 01:44 ب.ظ http://avazi2.blogfa.com/

اخی نازی الهی خوشبخت ترین عروس و دامادهای روی زمین باشین عزیز دلم

خوش بگذره.جای منم خالی کن.

رعنایی 1389/08/08 ساعت 06:08 ب.ظ http://www.ranaei.blogfa.com

عزیزم بوووووس... خوفی؟ یعنی انقدر متاهل شدن وقت گیره!!!:(

نه باور کن اینترنت دم دست نداشتم

آتنا 1389/08/09 ساعت 09:10 ق.ظ http://atena11.persianblog.ir

سلام نگین جون . کجایی ؟ زود بیا بقیه خاطراتو بنویس خوب . میدونی منم تا چند وقت دیگه باید مثل تو خاطرات عروسیمو بنویسم.

مدی 1389/08/09 ساعت 02:30 ب.ظ http://madikhanoom.blogfa.com

خیلی باحال بود
به خصوص اونجا که گفتی دم در بهت نگفت قاتی کردی

روز عروسی ناراحت نبودی از خونه ی مامانت اینا داشتی میرفتی؟

چرا گلم خیلی ناراحت بودم و کلی گریه کردم

فرناز 1389/09/29 ساعت 10:20 ب.ظ http://DailyEvents.blogfa.com

نگین جون اگه امکانش هست میشه رمز مطالب قبلیت رو بدی منم عسکاتو ببینم؟؟؟

باشه عزیزم میام بهت میدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد